دل تنگی دخترانه
کنارش دراز میکشم و لپ تاپ و روشن میکنم. از بیخوابی شب قبل هنوز گیجم ولی دیگه نمیتونم هم بخوابم. دائما حواسم به چشمای نیمه بازشه که میخواد بخوابه ولی نفخ و دل پیچه مانع میشه. آروم با دستم میزنم روی سینه ش و لالایی میگم تا چشماش دوباره بسته شه. منظره ی صورتش از نیم رخ خیلیییی قشنگه. مخصوصا دماغ فندقی ریزش. فکر میکنم حتما اون هم مثل من از خونه موندن حوصله ش سر رفته. هرچند تجربه ی من و از دنیای بیرون از این چهاردیواری نداره. نمیدونه اون بیرون چه خبره. ساعتهای شلوغی مترو کیه. سه چهارماهی میشه که با اتوبوس و مترو جایی نرفتم. دلم حتی برای صدای دستفروشها هم تنگ شده. برای دینگ دینگ دینگ قطار توی هر ایستگاه و خانمی که اسم ایستگاه و اعلام میکنه. دلم...