ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

سونوی سلامت جنین

از دوشنبه دل درد شدیدی داشتم. نمیتونستم بشینم یا حتی راحت حرکت کنم. گفتم مثل روزهای دیگه که کلاسم طولانی میشه طبیعیه وبرطرف میشه. کل سه شنبه رو دراز کشیدم و استراحت کردم ولی برطرف نشد. روز جهارشنبه زنگ زدم به خانم اسدی که از اون بپرسم باید چیکار کنم ولی سر عمل بود و منم دیگه تاخیر و جایز ندونستم. رفتم پیش دکتر توسلی. دکتر هم بعد از یه معاینه کلی و کنترل صدای قلب جنین و بررسی برگه های گزارش ان تی گفت شاید طول سرویکس کوتاه تر شده باشه. برام سونوی سلامت جنین نوشت و آزمایش عفونت ادراری که سریعا انجامشون بدم. صبح پنج شنبه رفتم بیمارستان کسرا. خیلیییی شلوغ بود. حدود 11 و نیم بود که نوبتم شد و رفتم داخل. سونوی سلامت که من فکر میکردم همون...
19 اسفند 1392

من بی حوصله

دیدین یه وقتهایی هزار تا حرف داری برای زدن ولی هیچ جمله ای رو نمیتونی سر هم کنی؟؟ من الان دقیقا تو همین حالم. جمعه ی گذشته یکی از بدترین روزهای عمرم بود. روزی که میتونسیت خیلی قشنگ و جالب بگذره به لطف یکی خیلی خیلی بد گذشت. روز همه خراب شد. هرچند مثلا دیگه گذشت. نباید فکرش و کرد. بعدش دوباره شنبه شد و یکشنبه شد و دوشنبه شد و روزها بازهم دارن میگذرن مثل همیشه. روزهای دوشنبه این ترم خیلی سنگینه. از بس مجبور به نشستن میشم یه روز بعدش هم باید توی خونه دراز کش بمونم. این حوصله م و سر میبره. امسال با اینکه باید خیلی چیزها خیلی متفاوت تر باشه ولی هنوز هیچ رنگ و بویی از عید تو خونه ی ما نیست. شاید فردا دیگه سبزه بذارم. برای هفت سین هم هن...
13 اسفند 1392

برای رها

رها جون (نویسنده وبلاگ خاطرات انتظار) خدارو هزاران بار شکر که دیدی قشنگترین نبض دنیا داره برات با هیجان تمام میزنه. خیلیییییی خوشحالم برات. وبلاگت خراب شده بود نشد پیام بذارم. بهونه ای شد همینجا بهت تبریک بگم و  تجربه ی این لحظه ی ناب و برای همه دوستهای گلم دعا کنم.   خدا یه دونه از همین دوست داشتنی ها قسمت تک تک دوستان کنه. انشااله   ...
13 اسفند 1392

هفته پانزدهم

روزهاچقدر سریع میگذرن. تو یه چشم به هم زدن رسیدی به هفته 15 و من هنوز از این عاشقی سیر نشدم. هنوز معده م درد میکنه. نه به شدت ماههای قبل ولی هنوز هم میتونه خوابم و به هم بزنه. خیلی زود شکمم برآمده شده. هرکسی می بینه فک میکنه حداقل 6 ماهت باشه. منم دروغ چرا لذت میبرم. وقتی تو مترو یا اتوبوس کسی بلند میشه و جاشو میده به من. یا اینکه یه خانمی اتفاقی تو خیابون میپرسه: آخی. شما بارداری؟ نمیدونی چه حالی میشم. قند تو دلم آب میشه. انگار همه دنیا رو بهم میدن. چقدر به داشتنت افتخار میکنم. دوست دارم این دوران بیشتر و بیشتر کش بیاد. هنوز هیچی به یمن اومدنت نخریدم. منتظرم بعد از سونوی آنومالی با خیال راحت برم دنبال خریدات. خواهرم میگه از الان بر...
5 اسفند 1392

گزارشی از بودنت

شنبه ساعت ده صبح وقت دکتر داشتم. انقدر تعداد مراجعین زیاد بود که تمام صندلی ها پر بود و تعداد زیادی هم سر پا ایستاده بودن. مجبور شدم ساعتها منتظر بشینم. تو این فاصله با دوتا از دوستهای نینی سایتی اشنا شدم که دایما به تاپیک بیماران دکتر عارفی سر میزنن. ساعت یک هم مریم و ساعت حدودا سه بود که نجمه اومد. هیچ انتظار نداشتم ببینمشون ولی دلم براشون تنگ شده بود. اومدن دخترا باعث شد دیگه کمتر حواسم به ساعت باشه. ساعت سه و نیم و گذشته بود که رفتم داخل مطب. دکتر عارفی هم مثل همیشه خوش برخورد و با روی باز همه آزمایشها رو بررسی کرد و خدا رو شکر گفت که هیچ مشکل خاصی وجود نداره. فقط سه تا آمپول داد که برای محکم شدن جای فسقلی بزنم. خانم تفضلی هم شک دا...
27 بهمن 1392

چهارمین ماه باهم بودن

دیروز سیزده هفته رو پشت سر گذاشتی و وارد ماه چهارم شدی. یعنی با هم دیگه وارد این ماه شدیم. من و تو. می بینی از همین الان قدمهامون یکی شده. بیشتر کارهامون و باهم انجام میدیم. من که غذا میخورم نوبت به تو میرسه و باید به پهلوی چپ بخوابم. بیشتر لباسهام برام کوچیک شده. منم پا به پای تو دارم سنگین میشم. درد سینه هام هم نشون میده غذای دوران نوزادیت داره آماده میشه. هنوز حرکتات و حس نمیکنم ولی میدونم که هستی. هر وقت که زیر دلم میگیره. هر وقت که معده درد تا صبح بیدار نگهم میداره تا همنشین بی خوابی تو بشم. هر وقت که دلم برای یه لباس دخترونه غنج میزنه. من و شریک خنده هات کردی. از وقتی اومدی خوشروتر شدم. بی خیالتر شدم. ولی یه وقتهایی هم هیچی خوب نی...
24 بهمن 1392

سونوی ان تی و هزار و یک شکران

صبح زود از خواب بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. همش منتظر بودم که ساعت 7 بشه و آماده بشم. با همسرم راه افتادیم سمت مرکز سونوگرافی نسل امید. هزار و یک فکر به سر هر کدوممون میزد. بعد از یه انتظار کوتاه رفتم برای آزمایش خون و بعدش هم مشاوره ژنتیک. یه سری سوال روتین که زن و شوهر فامیل هستید یا نه؟ سابقه بیماری تو اقوام دارید یا نه و.... بعد از مشاوره هم نوبت رسید به سونوگرافی ان تی. از دکتر خواستم بذاره شوهرم هم بیاد داخل که نینی رو ببینه. عزیزممممم کم موندده بود گریه ش بگیره. خیلی احساساتی شده بود. دکتر چند دقیقه ای نینی رو وارسی کرد و نینی نازنینم هم کاملا با دکتر هماهنگی کرد و هر طرفی خواستن چرخید که کاملا خودش و نشون بده. خدارو شکر. ای...
19 بهمن 1392

اطلاعیه

دوستان جدیدا بخاطر مشکلی که برای سیستمم پیش اومده نمیتونم براتون کامنت بذارم. هر بار که صفحه نظرات و باز میکنم مرورگرم بسته میشه و بعضا ده باری باید یه صحفه رو باز کنم و آخرش هم نمیشه نظر گذاشت. میام پست هاتون و میخونم. فقط تا مدتی نمیتونم نظر بذارم. فکر نکنید حواسم بهتون نیست. ...
14 بهمن 1392

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش...

هزار و یک حس بی امان هجوم میارن تو مغزم. یه وقتهایی انقدر قوی اند که تا مغز استخونم حسشون میکنم. هزار و یک فکر و خاطره و ترس و شادی بدون نوبت با هم رقابت میکنن تا نشون بدن کدوم قویترن. یاد روزهای گذشته میافتم. گذشته ای نه چندان دور. گذشته ای که تلخیشو جرعه جرعه به کامم میریخت تا قدر حلاوت این روزها رو بدونم. گذشته ای که در اون فقط تقویم ورق میخورد ولی هرچی به خودم میگفتم میگذره، نمیگذشت. ماجرا از مهری آغاز شد که تقدیر با بی مهری تمام یه سیلی محکم به همه آرزوهامون زد. با اولین آزمایش سمن فهمیدیم راه درازی تا تو در پیشه. آبان و آذری که به امید شنیدن این جمله که "خطای آزمایشگاه بوده. همه چی رو به راهه" تو آزمایشگاهها و کلینیک های اورو...
9 بهمن 1392