ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

...

میدونم این مدت خیلی کم کارم. خیلی چیزها هم هست که بنویسم ولی الکی الکی حسش نیست. بازم بداخلاقی یقه مو گرفته. همینطوری بدون هیچ کار خاصی خسته ام و نای پا شدن ندارم چه برسه به نوشتن. ارغوان هم دیگه شدیدا احساس بزرگ شدن میکنه. از همین الان دقیقا میدونه چی میخواد و اگه خواسته ش انجام نشه یا جلوش گرفته بشه جیغ بنفش میزنه. وقتی بخواد از جایی بالا بره یا چیزی رو برداره که سنگینه همه تلاشش و میکنه اگه نشد تازه منو صدا میکنه. راستش این استقلالش یه وقتا من و به وحشت میندازه. اگه یک روز تمام پیش خاله ش بمونه بازم برای من بیقراری نمیکنه مگر این که هوای شیر به سرش بزنه. چقدر زود بزرگ شدی تو دختر. یک هفته دیگه اثاث کشی دارم. به امتحانهای مزون دار...
21 شهريور 1394

بدون عنوان

بچه ست دیگه. دست خودش که نیست. یه وقتا هر نیم ساعت یه بار شکمش یه کوچولو کار میکنه و باید ببری بشوریش و پوشکش و عوض کنی. بوی بد و عمل شست شو رو تحمل کنی. یه وقتا از شستن بچه ی خودت دلت به هم میخوره. مادر هم که باشی خوب آدمی. حق داری از یه سری چیزها خوشت نیاد. ولی باز هم چون بچه خودته خسته نمیشی. تند و تند پوشک نینی تو چک میکنی که اگه باز خرابکاری کرده باشه یه موقع پوست نازکش نسوزه. بچه های توی شیرخوارگاه هم دوماه اول مثل همه ی بچه های دیگه دنیا حداکثر هر دوساعت باید پوشکشون کنترل بشه چون تند و تند کثیف میکنن. بعدش هم اگه موقع دندون درآوردن یا مریضی دچار روانروی بشن باز هم باید دم به دقیقه تمیزشون کرد. چند روزه فکرم بدجوری مشغولشونه....
30 مرداد 1394

دردت چیست؟

شب و جاده های خلوت و چراغای روشن. شیشه ماشین و میدی بالا که هم گرما و هم صدا رو بیرون ماشین جا بذاری. موجهای رادیو رو بالا پایین میکنی و صدای قشنگ صالح علاست که میگه: سینه ام دکان عطاریست، دردت چیست... من برای عاشق بی کس، من برای عاشق بی چیز  راه رفتن،گریه کردن زیر باران میکنم تجویز... کلی حال میکنی واسه خودت. به به چه شعری. چه دل انگیز. از اون شعرهاییه که به این راحتیا از یادت نمیره. وقتی میرسی خونه همه اینترنت و با بندهایی که یادت مونده زیر و رو میکنی ولی متن اصلی شعر و پیدا نمیکنی که نمیکنی. صبح باید زود بیدارشی که وقتی میخوای کارت حضور و غیاب اداره رو بزنی برات تاخیر ثبت نشه. بازم این متن تو سرت چرخ میزنه و کلا حالت و...
10 مرداد 1394

یک 24 ساعت کاملا معمولی

لالا لالا گل پونه، گل زیبای بابونه... هرچی بلدی و بلد نیستی رو نصفه و نیمه میخونی. وسط لالایی گفتن کم میاری و شروع میکنی به بدیهه سرایی. هر قافیه ای به ذهنت میرسه رو میچینی کنار هم که تن صدات تغییر نکنه و لالایی قطع نشه. پات هم که باید به حرکت ادامه بده تا مطمئن شی خواب به چشمای نازش اومده.  حالا دیگه نوبت شیر دادنه. میگیری بغلت و آروم شیر میدی. تن صدات و هی پایینتر و پایینتر میاری تا آخرش بشه زمزمه. چشماش دیگه بسته شده و با یه قیافه ی معصوم و در عین حال جدی خوابیده. خوب حق هم داره بچه م. قراره تو خواب به کارهای مهمی برسه. میذاریش روی تخت خودش. سرتو که میاری بالا میخوری به آویز موزیکال بالای تختش و یه صدای دینگ کافیه تا مثل فشفشه ...
27 تير 1394

روز از نو روزی از نو...

روزها انگار با هم مسابقه دارن. تند و تند همدیگه رو دنبال میکنن. پاییز بعد از تابستون، زمستون بعد از تابستون، بهار بعد از زمستون و حالا دوباره تابستون گرم و سوزان بعد از یه بهار دلچسب.  به همین زودی همه فصل ها رو تجربه کردی و تا یک ماه دیگه همه ی ماههای سال به کوله بار کوچیک تجربیاتت اضافه میشه.  از همین الان یه دنیای برای خودت داری که توش آدمها و نسبتهاشون معنی داره. شکل ماشینها معنی داره. خونه معنی داره. حتی خرسی کوچولو هم برات آشناست و اسمش معنی داره. داری قد میکشی و خیلییییی با روز اولت فرق کردی. وقتی تو رو دادن بغلم یه کوچولوی خیلی ظریف بودی با انگشتهای ریز و حساس که انگار پوستی رو بدنش نبود. الان واسه خودت یه ناقلا شدی که م...
14 تير 1394

قدم قدم تا بهاری نو

اسفنده و تکاپوی سال نو. همه دنبال نو کردنن. دنبال تکوندن و برق انداختن. من هم امسال با جون و دل همه جا رو برق انداختم. خیلی وقت بود همه نظافتها فقط سطحی انجام میشد. نه روی کابینتا دستمال میخورد نه زیرشون. زیر فرشها خیلی وقت بود تی نکشیده بودم. دیوارها هم که به لطف دود تهران یکدست جرم گرفته بود. مبل ها و صندلی ها زبون نداشتن که فریاد بزنن یه شامپوی حسابی میخوان. تابلوهای رو دیوارها و ظرفهای تو ویترین زیر سنگینی پتوی خاک رنگ باخته بودن... کارم تقریبا تموم شده. مونده فرش آشپزخوونه که باید شسته شه. یه قدم میرم عقب و با لذت همه جا رو نگاه میکنم. شبیه روزهای اولی شده که این اثاث و چیدم. همه چی بوی تازگی میده. مونده من و دخترم و هفت سینی ک...
18 اسفند 1393

خرید با طعم ارغوان

آخییییییییییی چه نازه..... سلام نینی..... میتونم یه لحظه بغلش کنم؟.....  عزیزمممممم این به چی میخنده؟..... چه فسقلیه...... تلش و ببینننن..... واییییییییی بوی نینی میده.... این جملات قشنگ و این روزا زیاد میشنوم. تقریبا هر مغازه ای که میرم برای خرید فروشنده یا مشتری های دیگه از خوش اخلاقی ارغوان به وجد میان و میخوان بغلش کنن یا ازش تعریف میکنن. منم از ته دل کیف میکنم و تو دلم میگم خدایا شکرت. ارغوان خیلی راحت با همه ارتباط برقرار میکنه و به هرکسی که بخواد باهاش بازی کنه عکس العمل نشون میده. همین هم باعث جلب توجه دیگران میشه. خیلی حضور توی جمع و دوست داره. البته به شرطی که من کنارش باشم و خیالش از این بابت راحت باشه. اوایل فکر میکردم...
6 اسفند 1393

کوچولوی مامان

شش ماه و دوازده روز زندگی با دخترم. دختر کوچولویی که از الان یه نگاهش کافیه که همه خستگی راه و از تنم دور کنه. یه دختر کوچولو که از الان شده مونس و همدم مامان. یه دختر کوچولو که بعضی وقتا مثل آدم بزرگا جدی نگاهت میکنه و بعضی وقتا به کسی که برای اولین بارشه با محبت و دوستی لبخند میزنه. یه دختر کوچولوی بزرگ که همه رو عاشق خودش کرده. خیلی وقتا سعی میکنی ادای من و دربیاری. من تو رو میبوسم و تو هجوم میاری سمت من و صورت من و به سبک خودت میبوسی. هرچه بوسه های من طولانی تر بشه بوسه های تو هم طولانی تر میشه. من برات آواز میخونم و تو هم با صدای قشنگت با من همراهی میکنی. اونوقته که دوست دارم همه دنیا صامت شن تا صدات همه جا بپیچه، هرچند غان و غونی بی...
26 بهمن 1393

ما سه نفریم

زود فراموشکار شدیم. این مدت از هم فاصله گرفتیم. انگار دوتا قطب مشابه آهنرباییم که داریم همدیگه رو دور میکنیم. بادومهای روزهای نه چندان قدیم و چایی داغ و بگو و بخند، جاش و داده به یه تنهایی بزرگ دونفره. تو اونور آب، من اینور آب. بی سر و صدا بدون اینکه حرفی بزنیم هرکدوم یه طرف لیوان چاییمون و بالا و پایین میبریم. بعد تو میری سراغ ریموت تلویزیون و من میرم سراغ موبایلم. ارغوان خوابیده. پتو رو تا روی شونه ش بالا میکشم که مبادا سردش بشه. دلم میخواد شکلات توی قندون و بردارم ولی به خودم قول دادم زودتر از این ریخت بیام بیرون. قراره بشم همون آدم سابق. اول باید از ظاهرم شروع کنم، بعد از روانم. این روزها خیلی زودرنج و عصبی شدم. منتظر یه تلنگرم که بری...
25 دی 1393