پایان چهل روزگی
عزیزکم یکشنبه روز چهلم تولدت بود. 23م شهریور 1393. روز به روز داری بزرگتر میشی و هر روز کلی با دیروزت فرق کردی. بیشتر و بیشتر داری دنیای اطرافت و ما رو میشناسی. به حضور من و پدرت توی خونه عادت کردی. خیلی عجیبه که از الان میدونی به غیر از من و تو کس دیگه ای هم توی خونه هست که وقتی از بیرون میاد براش ذوق میکنی. دست و پا تکون میدی و انقدر خودت و لوس میکنی و ادای گریه درمیاری تا بغلت کنه. خیلیییی ناز میخندی خیلیییی. دیگه اون لبخندهای غیر ارادیت دارن جاشون و به خنده های واقعی و با احساس میدن.
ساعت خوابت خیلی کم شده. خیلی مقاومت میکنی که نخوابی. مواقع بیداری هم تا کسی باهات حرف نزنه آروم نمیشی. جدیدا هم که تفریحت شده تو بغل ما خونه رو بگردی و از همه جزئیات سر دربیاری. خلاصه اینکه حسابی سر ما رو گرم خودت کردی. تا فرصتی هم پیدا میکنم سعی میکنم استراحت کنم یا به نظافت خونه برسم که خیلی همه چی به هم نریزه.
دیروز دوستهای دوره لیسانسم مهمون من بودن. خیلی روز خوبی بود. دلم هم برای خودشون تنگ شده بود هم برای دور هم جمع شدنمون.
فعلا یه چندتا عکس میذارم تا سرفرصت بیام از این مدت بنویسم.
ارغوان مشکوک و متفکر:
ارغوان در حالت تعجب و نگرانی: