ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

ما سه نفریم

1393/10/25 23:44
نویسنده : niloofar
1,368 بازدید
اشتراک گذاری

زود فراموشکار شدیم. این مدت از هم فاصله گرفتیم. انگار دوتا قطب مشابه آهنرباییم که داریم همدیگه رو دور میکنیم. بادومهای روزهای نه چندان قدیم و چایی داغ و بگو و بخند، جاش و داده به یه تنهایی بزرگ دونفره. تو اونور آب، من اینور آب. بی سر و صدا بدون اینکه حرفی بزنیم هرکدوم یه طرف لیوان چاییمون و بالا و پایین میبریم. بعد تو میری سراغ ریموت تلویزیون و من میرم سراغ موبایلم.

ارغوان خوابیده. پتو رو تا روی شونه ش بالا میکشم که مبادا سردش بشه. دلم میخواد شکلات توی قندون و بردارم ولی به خودم قول دادم زودتر از این ریخت بیام بیرون. قراره بشم همون آدم سابق. اول باید از ظاهرم شروع کنم، بعد از روانم. این روزها خیلی زودرنج و عصبی شدم. منتظر یه تلنگرم که بریزم به هم.

شاید اینطوری که تو میگی افسردگی بعد از زایمان باشه...! ولی نه، این نیست. زندگی بزرگترین هدیه شو به من داده. پس فقط و فقط یه دلیل داره؛ خستگی. این روزا هم دلم تعطیلات میخواد هم جسمم. دلم بهونه میخواد که مثل روزهای قدیم سرخوش سرخوش با صدای بلند بخندم. صبح که از خواب پامیشم اول برم سراغ آینه یه صفایی به سر و صورتم بدم بعد روزم شروع شه. پشت چهارراه، با طرف کلی چونه بزنم و آخرش  واسه خودم یه دسته گل بخرم. یه وقتایی اصلا حواست به من نیست. به من که همراهتم نه فقط همخونه ت...


پ ن1: این پست مال هفته پیشه که منتشرش نکرده بودم. نمیدونم چرا خواستم بذارمش

پ ن2: الان همه چی آرومه. ولی باید بهتر شه. باید بشه مثل قبل. الان دیگه جایی برای شکننده بودن نداریم. الان دیگه فقط من و تو نیستیم. الان شدیم یه "ما" ی سه نفره که نفر سوم همه زندگی و آیندش به رفتار امروز ما بستگی داره. از الان میتونیم کاری کنیم که در آینده احساس امنیت یا ناامنی کنه. خیلی باید مواظب باشیم. هر دومون.

پ ن3: حق بدین که هر چند وقت یکبار بخوام خودم و لوس کنم و نازک نارنجی باشم. مادر هم که بشی بعضی وقتا دختر کوچولوی درونت پاشو محکم به زمین میکوبه و میافته سر لج. اونوقته که دیگه حریفش نمیشی. حرفای اون از زبون تو جاری میشه و دلت مثل دل کوچیکش دنبال بهونه میگرده واسه قهر.


پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

مامان صدیقه
30 دی 93 7:42
سلام نیلوفرجون .خداروشکر که شاغل نیستی.من که شاغلم با همه ی خستگی هام و کمبود وقت خیلی از همسرم دور شدم.همیشه کمبود خواب دارم و صبح ها با چشمای قرمز میام سرکار.ولی چه میشه کرد ما هم یه خانواده سه نفره هستیم
niloofar
پاسخ
صدیقه شیش ماه مرخصی واقعا کمه. مادر خیلی بیشتر از اینا نیاز به وقت داره که به خودش بیاد
شیمـا مـامـی رادیـن
30 دی 93 18:52
من چقدر درکت میکنم نیلو انگار حرفهای دل منه ایشالا همه چی مثل قبل رو به راه بشه
niloofar
پاسخ
ایشالا شیما جون
آدی
2 بهمن 93 1:46
چرا حرفهات انقدر حرف دل منه و حالت حال این روزای من؟
niloofar
پاسخ
پس همه تازه مادرا این حس و با من شریکن. کاش همه حالشون خوب خوب باشه
نیلوفر جون
2 بهمن 93 12:46
سلام عزیزم چقدر زیبا نوشتی دوستدارم متنتو کپی کنم برای شوهرم بفرستم فکر میمنم اندازه از این قله تا اون قله فاصله داریم فکرکنم همه بعد از بچه داری کار جدید اینجوری میشن نمیدونم
niloofar
پاسخ
نیلوفر یه وقتا فکر میکنم شاید بخاطر اینه که تقریبا همه توجه من به سمت بچه معطوف شده ولی نمیدونم دقیقا مشکل کجاست
ﺳﺤﺮ
2 بهمن 93 19:20
ﻋﺰﯾﺰﺯﺯﺯﻡ،ﻧﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﯽ ﺯﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﯿﺲ،ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻭ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﻪ،ﻣﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯿﺸﻢ،ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﺍ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻓﻀﻠﻬﺎﯼ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﺱ،ﺍﯾﺸﺎﻟﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﻤﻊ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﺗﻮﻥ ﮔﺮﻡ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﻫﯽ ﺑﻪ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺍﻓﺰﻭﺩﻩ ﺑﺸﻪ،ﯾﮑﻌﺎﻟﻤﻪ ﺑﭽﻪ،ﺑﻪ ﺑﻪ
niloofar
پاسخ
به خوب نکته ای اشاره کردی سحر
غزاله
3 بهمن 93 23:26
دعا میکنم مثه سابق بشین و دلهاتون نزدیکتر و نزدیکتر....
niloofar
پاسخ
مح
4 بهمن 93 9:08
سلام نیلوفر جان. این حس و حال ماههای اول تولد بچه کاملاً طبیعیه و معمولاً همه ما یک جورایی حسش می کنیم. دلیلش هم اینه که بچه که میاد روال زندگی کلاً عوض میشه. درسته شیرین تر میشه ولی تا بهش عادت کنیم کمی طول می کشه. یک کمی که ارغوان جون بزرگتر بشه دوباره همه چیز برمی گرده به حالت قبل. من هم این حس و حال ها رو داشتم. حتی الان هم گاهی همین جوریم. ان شاالله که زودتر به اون آرامشی که دوست داری برسی عزیزم.
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزم. من که تلاشم و میکنم. انشااله همینطور بشه
مانلی
6 بهمن 93 11:51
ما دو نفره ها هم گاهی خیلی چیزا یادمون میره. چه برسه به شما یه کم زمان و عادت به شرایط جدید می طلبه تا مطمئن شی هنوز عاشقانه هاتون مثل قبله
niloofar
پاسخ
آره نیاز به زمان داریم و اینکه برای همدیگه وقت بذاریم
فعلا مامان آزاده و بابا حسين
27 بهمن 93 20:14
گل گفتی نیلو جون،حرف دل زدی،ببخش دیر ب دیر میام خانمی
niloofar
پاسخ
شما که عزیز دلیییییی