ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

سی سالگی

امروز وارد سی سالگی شدم. یه مرحله جدید از زندگی. راستش همیشه از رسیدن به این عدد وحشت داشتم. احساس میکردم خیلی چیزها باید تو زندگیم تغییر کنه. ولی خوبه که تنها تغییر این سنم داشتن تو شد و این همون چیزیه که نمیذاره مثل سه چهار سال اخیر دچار افسردگی روز تولد بشم. دیگه وقتشه یه نگاهی به کتاب "زن سی ساله" بالزاک بندازم و کم کم ذهنم و با این سن وقف بدم. دلم نمیخواد اسیر این عدد شم. این چند روز و خونه ی مامان گذروندم. خیلی روزهای خوبی بود. پنجشنبه یه تولد کوچیک دور هم گرفتیم و روز بعدش به همراه داییهام رفتیم پیک نیک. خیلی سر به سرم گذاشتن ولی واقعا خوش گذشت. خونواده ای که همیشه و تو هر مرحله ای کنارم بودن باعث شدن این چند روز بیشتر از دا...
5 بهمن 1392

مهمونی

شب 16م هم به پایان رسید و امشب آخرین دونه ی قرصمو خوردم. به امید خدا از فردا صبح دکاپپتیل شروع میشه. انشااله اینم به خیر بگذره.   امشب مهمون داشتم. سه تا دایی بزرگهام اومده بودن خونه ی من عید دیدنی. من هم که نفسم به نفس داییام بنده. البته چون از دیروز سرگیجه داشتم نشد تدارک آنچنانی ببینم ولی عکس چند تا از چیزهایی که آماده کردم و میذارم. خدارو شکر مزه شون خوب بود. اینم از غذای من و تزئیناتش. هر کس هم که دوست نداشته باشه پسردایی هفت سالم عاشق غذاهای منه. خخخخخخخخخخخخخ حتی قراره بخاطر دست پختم طلاق منو بگیره و خودش از من نگهداری کنه. عزیزززززززززززم          متاسفم که مجبور شدم عکسها رو پاک ک...
10 مهر 1392

تجربه تلخ یک همکار

گفته بودم که همکارم نینی شو از دست داده بود. اینطور که میگفت در شروع بارداری آزمایش خونش مثبت شده بود ولی هرچی بی بی چک میزده منفی میشده. پهلوی چپش هم دائما درد میکرده ولی دکترش به این نشونه ها توجهی نمیکنه. وقتی اکو میکردن صدای قلب بچه شنیده میشده و دکتر با اعتنا به همین میگفته مشکلی نیست. تا اینکه توی دوماهگی میره برای سونوگرافی و میگن داخل رحمت خالیه و باید خیلی اورژانسی سقط کنی چون بچه خارج از رحم تشکیل شده و خطرناکه. این بنده خدا هم میره بیمارستان شریعتی و بماند چقدر از رفتار پرسنل اونجا شاکی بوده، دکتر موقع عمل فقط بخاطر اینکه ایشون 35 سالشه فرض و بر این میذاره که یه بچه داره و زحمت خالی کردن لوله رو به خودش نمیده و کلا لوله ف...
8 مهر 1392

مسابقه وبلاگی

با تشکر از مهسا جون که منو برای شرکت تو مسابقه وبلاگی دعوت کرد.   1-بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ نبودن عزیزانم 2-اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار می کنی؟ نمیدونم. شاید یه سری به چند تا زندگی اطراف میزدم. 3-اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن 5 الی 12 حرف رو داشته باشه چیه؟ همه آرزوهام 4-از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ عقاب 5-کارتون مورد علاقه ی کودکیت چیه؟ بلفی لیلیبیت 6-در پختن کدوم غذا مهارت نداری؟ . من ؟؟؟ غذا؟؟؟ مهارت؟؟؟ 7-اولین واکنش موقع عصبانیتت چیه؟ سکوت 8-با مرغ،اورانیم،دریا و خسته جمله بساز  مرغهای دریایی رو  اورانیوم...
13 خرداد 1392

عید در راه است

عید امسال باید رنگ و بوی دیگه ای برام داشته باشه. چاره ی دیگه ای نداره. دیگه باید همه چیز قشنگ باشه. باید هر روزم از دیروز طلایی تر بشه. امسال زودتر میرم پیشواز عید واسه همینم میخوام امسال هفت سینمو خودم بچینم. تا حدودی کارهاش و هم انجام دادم. البته با چیزهایی که تو خونه داشتم. چسبم تموم شد باقیش موند برای فردا. عکساشونو تا جایی که آماده شده میذارم براتون. این اولین باره این کارو انجام میدم. اگه ایده ای برای بهتر شدنش داشتید حتما بگید.         عکسها در ادامه مطلب ...
14 اسفند 1391

اي دوست...

  تو اين روز باروني قشنگ اين شعر و تقديم ميكنم به همه كسانيكه دوسشون دارم.     اي صميمي اي دوست گاه و بيگاه لب پنجره خاطره ام مي آيي ديدنت حتي از دور آب بر آتش دل مي پاشد آنقدر تشنه ي ديدار توام كه به يك جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لك زده است گرمي دست تورا محتاجم و دل من به نگاهي از دور طفلكي مي سازد اي قديمي اي دوست تو مرا ياد كني يا نكني من به يادت هستم من صميمانه به يادت هستم دايم از خنده لبانت لبريز دامنت پر گل باد.   پانوشت: اگه اشتباه نكنم اين شعر مال آقاي كيوان هاشمي. ...
6 اسفند 1391
1