دردت چیست؟
شب و جاده های خلوت و چراغای روشن. شیشه ماشین و میدی بالا که هم گرما و هم صدا رو بیرون ماشین جا بذاری. موجهای رادیو رو بالا پایین میکنی و صدای قشنگ صالح علاست که میگه:
سینه ام دکان عطاریست، دردت چیست...
من برای عاشق بی کس، من برای عاشق بی چیز
راه رفتن،گریه کردن زیر باران میکنم تجویز...
کلی حال میکنی واسه خودت. به به چه شعری. چه دل انگیز. از اون شعرهاییه که به این راحتیا از یادت نمیره. وقتی میرسی خونه همه اینترنت و با بندهایی که یادت مونده زیر و رو میکنی ولی متن اصلی شعر و پیدا نمیکنی که نمیکنی.
صبح باید زود بیدارشی که وقتی میخوای کارت حضور و غیاب اداره رو بزنی برات تاخیر ثبت نشه. بازم این متن تو سرت چرخ میزنه و کلا حالت و، روزت و قشنگ میکنه. نمیدونی چرا...
.
.
.
این حس و حال روزایی بود که خودمون دوتا بودیم بدون دغدغه ی بیخواب موندن، نیازی نبود صدای رادیو رو کم کنیم که بچه بیدار نشه. وقتی برگشتیم خونه اولویت با چایی بود بعد اینترنت نه با شیر و لباس و پوشک. الان دیگه استرس کار و متروی ساعت 7:40 و پیدا کردن صندلی تو شلوغی صبح و نداری ولی از اسباب بازیهایی که روی زمین و مبلا پخش شده دنبال جای تمیز میگردی دراز بکشی. دیگه صدای استاد زنجانپور که تو رادیو نمایش سناریو ها رو روخوانی میکنه جاش و داده به کلاه قرمزی و ببعی که باید باهاش همصدا بشی که کوچولو قهقهه بزنه و یادش بمونه که : ببعی میگه بععععع بععععع.
لاک های رنگارنگ رفتن و زینت دستات شده کبودی هایی که جای دندونهای یه موش کوچولوی دوست داشتنیه. زندگی به نظر سخت تر شده ولی خیلیییی شیرینتر. با همه سختیاش حتی یه لحظه هم دوست نداری به قبل از بودن کوچولوت برگردی.
دخترکم سه روز دیگه یکسالش میشه. ارغوانم مرسی که هستی. مرسی که یکساله گذاشتی مادرت باشم. کاش زمان یه کم آرومتر پیش بره. انگار این یکسال به اندازه یک چشم به هم زدن بود. چقدر تو این یکسال عوض شدی. دیگه شبیه روزی که دادنت بغلم نیستی. خیلی خانم شدی. دوست داشتنی و ناقلا و باز هم دوست داشتنی. خدایا شکرت.