یه تحول کوچولو
زودتر از دانشگاه برمیگردم که تا میتونم از اثاثیه جمع کنم. روی میز غذاخوری و دیگه مثل قبل هر روز دستمال نمیکشم. سه چهارروزی هست حالش و نپرسیدم و حسابی خاک گرفته. همه چی درهم شده.
شروع میکنم به جمع کردن. کارتن ها رو یکی یکی باز میکنم. کفش یه تیکه کارتن دیگه میذارم که موقع حمل باز نشه . دونه دونه شکستنی هارو با روزنامه میپیچم. قبل از بستن در کارتن با لباس کهنه روی ظرفها رو میپوشونم که بهشون فشار نیاد. با ماژیک روی هر کارتن مینویسم چی داخلشه.
نوبت به تابلوها میرسه. بیشترشون و بعد از ازدواج خریدم. تابلوی گلدوزی رو از کنار خیابون خریده بودم. سرامیک خاتون و تابلوی قلم زنی مال اصفهانه. صورتک زن مال ماسوله ست.... به دیوارهای خالی که نگاه میکنم دلم یه دفعه میریزه پایین. هه، رسیدم به اولین اسباب کشی زندگی. یه اولین دیگه رو دارم تجربه میکنم. دارم یه مرحله میرم جلوتر.
دوروزه دیگه میرم خونه ی جدید. تو این خونه دوسال و با خوشی و نا خوشی سپری کردیم. جمعه 26م مهر دقیقا دوسال شد که من با رخت سفید پا به این خونه گذاشتم.
قطار این دوسال عین برق و باد گذشت ولی با خودش اندازه بیست سال اتفاق و آورد و برد. مردی که دوسال پیش دوش به دوش من از تالار اومد بیرون تو این دوسال چقدر افتاده تر شده و من چقدر تو این دوسال بزرگتر شدم.
یه روزهایی من نقش مادر و بازی کردم و یه روزهایی شوهرم جای پدر و برای من گرفت. یه روزهایی هم شدیم مادر و پدر بچه هایی که هربار فقط 18 روز مال ما بودن. دوسال رفتیم بالا اومدیم پایین. خندیدیم و گریه کردیم. قصه ساختیم و قصه شنیدیم.
راستش با اینکه مال خودمه حس خاصی نسبت به خونه جدید ندارم. فقط امیدوارم روزهامون از این به بعد هرجا که میخواد باشه؛ شکلاتی شکلاتی باشه.
شاید یه مدتی اینترنت نداشته باشم. بازم مجبورم دست به دامن کافی نتا بشم.