مادر که باشی...
مادر فقط یه زن نیست. خالق دومه. اونه که بعد از خدا تنها دلیل بودن یه بچه ست.
مادر بودن یعنی خواستن. انتظار کشیدن. دویدن و بدست آوردن. یعنی دست بذاری روی شکمت. دست و پای کوچولوشو عین ماهی تو دلت تکون بده و تو صدقه بذاری برای سلامتیش. یعنی لحظه به لحظه یه وجود و حمل کنی. ولی فقط حامل نباشی. وقتی داریش سعی کنی کامل باشی.
مادر بودن یعنی شبای آخر و از زور درد نتونی بخوابی. تا صبح کمر درد بکشی ولی نادعلی (ع) و معراج از لبات نیفته که مبادا سر زایمان ضربان قلبش افت کنه. یعنی در حالیکه به حد مرگ درد میکشی از لحظه لحظه ی این درد لذت ببری. یعنی اونیکه قبلا محتاج خونت بود حالا بشه محتاج شیره ی جونت.
مادر بودن یعنی بی خوابی و لالایی. یعنی یکی حتی اگه خواب خواب هم باشه بازم بوی تورو از بقیه تشخیص بده، سرش و برگردونه سمت تو. یعنی اگه زمین خورد قبل از هر کس دیگه تو از جات بپری و رنگت مثل گچ سفید شه.
مادر که باشی کسی رو داری که هر اتفاقی براش بیفته بازم میاد بغل تو تا آروم بشه. حتی اگه سی سالش هم بشه بازم سرش دنبال زانوی تواه. مادر که باشی یکی رو داری که عاشقانه عاشقته. تورو میپرسته. مادر که باشی با همه غصه هات خوشبخت ترین زن روی زمینی.
نمیدونم پس فردا چی در انتظارمه. ولی سعی میکنم لذت این دوروز آخر و ببرم. شاید مادرانگیم باز هم تا روز آزمایش نفس داشت.