سکوت
دلگیرم از همه اوناییکه حد و حدود خودشون و نمیدونن و تو بخاطر دیگرون تحملش میکنی.
وقتی هرچی دلشون میخواد میگن و از وقتی پا تو خانواده ت گذاشتن احترام تورو زیر پا میذارن و بی دلیل هر جایی می شینن پشت سر تو حرف میزنن، وقتی میشنوی شب و روزت خراب میشه اما بخاطر اون کسی که این وسط مونده چیزی نمیگی تا شب عید تو خونه شون دعوا راه نیفته، نمیدونم چی کارباید کرد.
این روزا از رفتار زشت بعضیا خیلی ناراحتم. خیلی زشته وقتی میری مهمونی و شوهرت کنار دستت نشسته تخمه میخوره، صاحبخونه با جارو شارژی حمله کنه به اون دوتا پوست تخمه ای که افتاده زمین و تو پاهاتو بگیری بالا تا زیر پات جارو شه. بعد رفتن مهمون هم میشه خونه رو تمیز کرد.
تو این روزهای حساسیت و دلگیری مجبورم به سکوت. کاش این قرصها بیشتر از این روانمو به بازی نگیره.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی