ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

سلام

1391/9/21 21:55
نویسنده : niloofar
883 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام برای تو بنویسم. واسه ی تو که قراره یه روزی بار و بندیلتو ببندی و بیای پیشم. نمیدونم کی میای. حتی نمیدونم چه شکلی هستی. حتی نمیدونم اصلا دوست داری بیای پیش من یا نه. میخوای قلبم با صدای نفس تو بزنه یا نه.

راستشو بگم درکی ازت نداشتم. هنوزم ندارم. چند ماه پیش منم به هوای اینکه خونه مون با صدای یه کوچولو نوا بگیره و به شور بیاد خواستم بیای. اما فقط من خواستم، تو نخواستی. بابایی هم خیلی خواست. ولی تو بازم نخواستی. اولش نمیدونستم چی میشه. فکر کردم خوب قانونه طبیعته دیگه. همین که بخوام تو هم میای. اونوقت به جمع خونوادگی ما یه نفر دیگه با دست و پاهای کوچولو و صورت مثل ماه اضافه میشه.

 

تو هم هی ناز کردی. هی ناز کردی. گفتم حتما چون اوایل نمیخواستم  الان داری تلافی میکنی. گذشت و گذشت و من چهارماه تمام هر ماه روزهارو شمردم تا شاید این ماه دیگه یه نشونه ای ازت بیاد. نیومد که نیومد. آخرش فهمیدیم بابایی باید واسه اومدن تو باید بره دکتر.

 

میدونی چیه. از روزی که فهمیدم ممکنه نخوای پیش ما باشی خیلی بیشتر دلم هواتو میکنه. بیشتر برات بال بال میزنم. بیشتر حس مادرانه دارم. بیشتر دوست دارم.بیشتر منتظرتم. خیلی دوست دارم عزیزم. مامان و چشم به راه نذار. زودتر بیا که این صفحه پر بشه از نوشته های رنگی واسه تو. پر بشه از عکسای تو و دل نوشته هام برای تو.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)