ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

پایان نه ماه عاشقی

دست و پاهای کوچیکی که تو دلم وول میزنن نمیذارن به سمت چپ بخوابم. همه تنم از حرارت میسوزه ولی یه فرشته تو دلم مجبورم میکنه لحاف و بپیچم دور شکمم که راحت بخوابه و یه گوشه کز نکنه. هرچی میگذره بیشتر و بیشتر خودش و لوس میکنه. بیشتر شیفته ش میشم و بیشتر به ضربه هاش عادت میکنم. ضربه هایی که تا چند روز دیگه قراره دلم و ترک کنه. بی صبرانه منتظر به آغوش کشیدنشم واز طرفی هم میدونم دلم برای این همه دونفره ای که تو این نه ماه داشتیم تنگ میشه. یه دلتنگی که شوهرم هیچوقت نمیتونه درکش کنه. مردها نه ماه دیرتر از زن ها این حس و می فهمن. یک دفعه میشن یه گوشه ی یه مثلث. یک شبه "پدر" میشن. یه روز بعد ازظهر همسرشون و به همراه یه نینی کوچولو از...
5 مرداد 1393

آخرین هفته ی هفتمین ماه

هفته ی 29 رو هم به سلامتی طی کردی و فردا وارد هفته 30م میشی. یعنی آخرین هفته از ماه هفتم. هفته ی پیش واکسن کزاز زدم و سه شنبه آینده وقت دکتر دارم. احتمالا از این هفته ویزیت هام هر دو هفته یکبار بشه. تکونهات خیلی ملموستر شده. دیگه به دیگران هم اجازه میدی لمست کنن. قبلا تا کسی دست به شکمم میزد دیگه امکان نداشت تکون بخوری. کاملا آروم میشدی. ولی الان حتی با نگاه کردن و از روی شکم هم معلومه کجا داری میچرخی. و من به جای اینکه بتونم از این لذت ببرم همه ذهنم درگیر اینه که کدوم حادثه چطور ختم میشه. این هفته اصلا هفته خوبی نبود. همش تنش و استرس و اضطراب. بابام بدون سابقه قبلی دچار انسداد شدید رگهای قلبی شد و خیلی اورژانسی عمل قلب باز ش...
14 خرداد 1393

ورود به ماه هفتم

اول شرح مشکل قند و بدم. سه شنبه 16م بود که جواب آزمایشهام و بردم برای خانم دکتر. همین که جوابها رو دید یه معرفینامه داد برای متخصص غدد. منم به دوتا متخصص غدد مراجعه کردم بعد از تکرار آزمایش چندش آور گلوکز GTT هر دو دستور بستری دادن. برنامه غذایی خاصی نداشتم جز خوردن کدوی بخارپز کنار همه غذاهایی که برام میاومد. کدو تنها چیزیه که به عمرم لب بهش نمیزدم و حالا شده بود پای ثابت بشقابهام. صبح و شب تزریق انسولین داشتم که تا آخر بارداری باید ادامه پیدا کنه علاوه بر اون یه نوع عفونت گرم منفی تو نمونه ادرارم پیدا شد که آنتی بیوتیک های قوی و به برنامه داروییم اضافه کرد. دوماهی بود که زیر دلم تیر میکشید ولی علامت خاصی مثل سوزش یا بو یا هر چیز دیگه ندا...
31 ارديبهشت 1393

مامان قندی

امروز اولین باری بود که اولین نفر تو صف ویزیت بودم. هفته ی پیش آزمایش سخت گلوکز و با 4 مرحله آزمایش خون دادم و امروز باید نتیجه آزمایش و میبردم برای دکتر. کارم خیلی طول نکشید. ولی به دلیل قند بالایی که گرفتم معرفی شدم به دکتر غدد.  آزمایشهای این دفعه بالا پایین زیاد داشت. قند بالا و از طرف دیگه کم خونی شدید بارداری به رغم خوردن روزی دوتا فیفول. البته مهم نیست. با رژیم غذایی و دارو درست میشه میدونم. قراره همه سعیم و بکنم که ارغوان به بهترین شکل بزرگ شه. امروز چیزی که خیلی خوشحالم کرد دیدن یه دوست عزیز وبلاگی بود. یه نویسنده ی با احساس. یه دوستی که دورادور و ندیده باهاش حس قرابت خاصی داشتم. یکساعتی نشستیم و حرف زدیم.  چشماش خیلی ح...
16 ارديبهشت 1393

قشنگترین فاصله

شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش...
12 ارديبهشت 1393

ورود به ماه ششم

فردا ماه پنجمت تمومه میشه و با پشت سرگذاشتن 21 هفته و 4 روز وارد ششمین ماه جنینیت میشی. خوشحالم که تا اینجا رو به سلامت اومدی قهرمان کوچولوی من. با شنیدن خبر مامان شدن شیما و باران این روزها شکر خدا حالم خیلی بهتره. دارم کم کم با خودم کنار میام. مخصوصا که داریم به اردیبهشت نزدیک میشیم. علاوه بر چیزهای خوبی که تو این ماه بهونه ی جشن و شادیمون میشه دوتا عروسی هم درپیش داریم. راستش خیلی اهل مراسمهایی مثل عقد و عروسی نیستم. از این همه شلوغی خوشم نمیاد ولی خوب بخاطر نسبت نزدیکشون باید حتما تو مراسمها باشم. هنوز هم هیچ لباسی نخریدم و آماده نشدم. آخر این ماه هم تولد مامانه. امیدوارم این روزها به خوبی سپری بشه. هرچی شادتر باشم روی روح...
24 فروردين 1393

اولین عید حضورت- سونوی آنومالی

سال نوی همه مبارک. امیدوارم این سال برای همه آبستن حوادث خوب و شیرین باشه. از قبل از سال نو بگم. از چهارشنبه سوری که جمع شدیم خونه مامان و یه آتیش راه انداختیم تا همه خاطره های بد و توش بسوزونیم. آخر شب که شد از همه جای محله فانوس های آرزو هوا شد و بخاطر باد ملایمی که میاومد همه این فانوسها دنبال هم تو یه مسیر شروع کردن به حرکت. امسال نشد مثل سالهای قبل از روی آتیش بپرم و مثل دوران دبیرستان موهای ابرو و مژه رو فدای این شعله ها کنم که یه هفته بعدش مداد سیاه از دستم نیفته. ولی بازهم از روی آتیش عبورت دادم و مشت مشت اسفند تو آتیش ریختم که ببینی چه رسمهای قشنگی داریم. شب سال نو رو هم خدارو شکر به دل خوش گذروندیم. تو هم دل و کمر ماما...
6 فروردين 1393

ماه پنجم حضورت در پیشواز بهار

یکشنبه اولین روز از ماه پنجم شروع میشه و دو هفته ی دیگه که 20 هفته رو طی کنی راه وصال به نیمه میرسه. هنوز هیچ تکون خاصی حس نمیکنم و دلم به سونوگرافی هایی که انجام میدم و شکمی که اینقدر زود برآمده شده خوشه. به شبهایی که دوست داری بیدار بمونم تا دوتایی واسه فرداهایی که نزدیکه هزار و یه نقشه بچینیم. چقدر به وجودت عادت کردم. به اینکه باهات حرف بزنم و برات لالایی بخونم. صورت ماهت و تصور کنم و نشونه های حضورت و با اطرافیان مقایسه کنم تا حدس بزنم به کی شبیه تری. میلم به چیزهایی که دوست داشتم بیشتر شده و این شک شباهتت به من رو درونم شعله ور میکنه. سکوتت تا این هفته هم من و به این فکر میندازه که به پدرت شبیه شدی. در هر حال باید یه دختر زیبا و د...
24 اسفند 1392

سونوی سلامت جنین

از دوشنبه دل درد شدیدی داشتم. نمیتونستم بشینم یا حتی راحت حرکت کنم. گفتم مثل روزهای دیگه که کلاسم طولانی میشه طبیعیه وبرطرف میشه. کل سه شنبه رو دراز کشیدم و استراحت کردم ولی برطرف نشد. روز جهارشنبه زنگ زدم به خانم اسدی که از اون بپرسم باید چیکار کنم ولی سر عمل بود و منم دیگه تاخیر و جایز ندونستم. رفتم پیش دکتر توسلی. دکتر هم بعد از یه معاینه کلی و کنترل صدای قلب جنین و بررسی برگه های گزارش ان تی گفت شاید طول سرویکس کوتاه تر شده باشه. برام سونوی سلامت جنین نوشت و آزمایش عفونت ادراری که سریعا انجامشون بدم. صبح پنج شنبه رفتم بیمارستان کسرا. خیلیییی شلوغ بود. حدود 11 و نیم بود که نوبتم شد و رفتم داخل. سونوی سلامت که من فکر میکردم همون...
19 اسفند 1392