پایان نه ماه عاشقی
دست و پاهای کوچیکی که تو دلم وول میزنن نمیذارن به سمت چپ بخوابم. همه تنم از حرارت میسوزه ولی یه فرشته تو دلم مجبورم میکنه لحاف و بپیچم دور شکمم که راحت بخوابه و یه گوشه کز نکنه. هرچی میگذره بیشتر و بیشتر خودش و لوس میکنه. بیشتر شیفته ش میشم و بیشتر به ضربه هاش عادت میکنم. ضربه هایی که تا چند روز دیگه قراره دلم و ترک کنه. بی صبرانه منتظر به آغوش کشیدنشم واز طرفی هم میدونم دلم برای این همه دونفره ای که تو این نه ماه داشتیم تنگ میشه. یه دلتنگی که شوهرم هیچوقت نمیتونه درکش کنه. مردها نه ماه دیرتر از زن ها این حس و می فهمن. یک دفعه میشن یه گوشه ی یه مثلث. یک شبه "پدر" میشن. یه روز بعد ازظهر همسرشون و به همراه یه نینی کوچولو از...