ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

گزارشی از بودنت

شنبه ساعت ده صبح وقت دکتر داشتم. انقدر تعداد مراجعین زیاد بود که تمام صندلی ها پر بود و تعداد زیادی هم سر پا ایستاده بودن. مجبور شدم ساعتها منتظر بشینم. تو این فاصله با دوتا از دوستهای نینی سایتی اشنا شدم که دایما به تاپیک بیماران دکتر عارفی سر میزنن. ساعت یک هم مریم و ساعت حدودا سه بود که نجمه اومد. هیچ انتظار نداشتم ببینمشون ولی دلم براشون تنگ شده بود. اومدن دخترا باعث شد دیگه کمتر حواسم به ساعت باشه. ساعت سه و نیم و گذشته بود که رفتم داخل مطب. دکتر عارفی هم مثل همیشه خوش برخورد و با روی باز همه آزمایشها رو بررسی کرد و خدا رو شکر گفت که هیچ مشکل خاصی وجود نداره. فقط سه تا آمپول داد که برای محکم شدن جای فسقلی بزنم. خانم تفضلی هم شک دا...
27 بهمن 1392

فتبارک الله احسن الخالقین

غروب سه شنبه. سه شنبه هایی که نمیدونم چرا ولی همیشه برای من عزیز بوده. رفته بودم آمپول پروژسترونم رو بزنم که یه دفعه به سرم زد یه بی بی چک بگیرم برای فردا صبح که میشد روز چهاردهم انتقالم. روز یازدهم تست کرده بودم و منفی جوابی بود که گرفته بودم. یک ساعتی حالم گرفته بود. عصبانی بودم اما از دست خودم. بعدش دیگه آروم شدم. از ته دل گفتم خدایا شکرت. چه بدی چه ندی خودت عزیزی. رسیدم خونه دلم طاقت نیاورد. یه چیزی هلم میداد سمت کیفم. بسته ی بیبی چک و باز کردم و رفتم دستشویی. همین که با قطره چکون چند قطره روش ریختم خط C خیلی سریع بنفش شد و مثل یه توفان موجهای نگرانی رو تو قلبم به تلاطم درآورد. با خودم گفتم این یعنی قطعا منفیه. میخواستم بی بی چک و ...
21 آذر 1392
13983 0 83 ادامه مطلب

شروع مادری: نه و چهل و پنج دقیقه

بالاخره اینترنتم وصل شد. همین یک دقیقه پیش. از ذوقم اول خواستم به شما سر بزنم. قبل از هر چیزی از پیامهای قشنگتون تشکر میکنم. ببخشید که نشد با گوشی جواب بدم. فقط تونستم تاییدشون کنم. ولی بدونید اینکه کنارم هستید برام بزرگترین دلگرمیه. این متن یه کمی طولانی شد برای همین میذارم تو ادامه مطلب. راستی دوستون دارم...   بریم سر اصل ماجرا: روز دوشنبه قرار بود پانکچر بشم. یه ربع به هفت صبح تو بیمارستان بودم. به غیر از من دوتا خانم دیگه بودن که یکی پانکچر داشت و یکی انتقال. همه چی خیلی سریع پیش رفت. همین که رفتم داخل یه گان صورتی بهم دادن و یه شنل سبزآبی خیلی بزرگ. وقتی پوشیدمش شبیه کوچیکترین برادر هفت کوتوله ی سفیدبرفی شدم. بلافاصل...
12 آذر 1392

میکرو ی اول

دویدم و دویدم سر کویی رسیدم یه دونه نینی میخواستم هیچ کسی رو ندیدم   دویدم و دویدم به عارفی رسیدم همه ی پولهام و دادم چند تا گونال خریدم گونال و زدم تو شکم چند تا تخمک آوردم تا برم نینی بیارم روی سرم بذارم   دویدم و دویدم به پونزدهم رسیدم... امروز روز پونزدهم از پری دوم سیکل سوممه. دیروز برای آخرین بار تو این سیکل رفتم سونوگرافی. دکتر عارفی مثل همیشه سرش شلوغ بود و ویزیت یه سری از مراجعین و کنسل کرد. تقریبا آخرین نفری بودم که رفتم تو مطبش. خیلی خسته بود. لباسهام و درآوردم و روی تخت دراز کشیدم. هر سری سونوی واژینال انجام میداد ولی این دفعه خیلی درد داشت. البته از ش...
3 آذر 1392

احوال این روزها

سی مهر بالاخره بار و بندیلمون و جمع کردیم و رفتیم تو خونه جدید. چون جام کوچیکتر بود جابه جایی یه کم سخت میشد. ولی با کمک مامان و خاله و دوتا از زنداییا همه رو چیدیم. سالنم شده مثل نمایشگاه مبل. همه چی در همه. ولی کاریش هم نمیشه کرد. پس بهتره بهش اهمیت ندم. کاج مطبقم که انگار دل و دماغ اسباب کشی نداشت خود به خود خشک شد. اونم در عرض چند روز. بقیه گلها حالشون از قبل هم بهتره. حسن یوسف های لوسم گل از گلشون شکافته و قد کشیدن. گذاشتمشون کنار پنجره آشپزخونه و هر روز نیم ساعتی بهشون اجازه هواخوری میدم. اینجا دور تا دور خونه م پنجره داره. هم سالن، هم آشپزخونه هم اتاق خوابها. دراین بین تناقض بین میل شدید من به نظم و سهل انگاری ذاتی همسرم ابرهای ...
26 آبان 1392

اینارو من می فهمم

دوباره بی خوابی، دوباره ترافیک، دوباره کلاچ و ترمز و آخرشم مطب. ساعت 8 صبح وقت داشتم ولی نزدیک 11 بود که موفق شدم دکتر و ببینم. وقتی مجبوری اینجا چند ساعت منتظر بمونی یقین پیدا میکنی که نازایی گناه نیست . هم یه خانم چادری ممکنه درگیرش بشه هم یکی مثل من. هم تهرانی هم شهرستانی. هم چاق هم لاغر. یه وقتهایی خانمهایی هم هستن که ظاهرا مشکلی ندارن و به قول خودشون اومدن فقط برای محکم کاری یا نشون دادن آزمایش. بعد که پرونده سنگین توی دستت رو میبینن شروع میکنن به سوال پرسیدن و با هر سوالشون نگاهشون سنگین تر میشه. اینجا یه اتاق انتظار کوچیک داره که یه درش به راهرو باز میشه، یه درش به مطب دکتر و یه درش هم به بخش IVF. آقایونی که از اتاق نمو...
23 مهر 1392

اولین آزمایش به تجویز دکتر عارفی

پنج شنبه صبح زود با شوهرم رفتیم آزمایشگاه بهار تو کارگر شمالی. آزمایشگاهی که خانم دکتر عارفی معرفی کرده بود. شوهرم آز پرولاکتین داشت و دوسه تا آز دیگه که همونروز انجام شد. ولی تعداد آزمایشهای من زیاد بود و چون دوتا آز PCR داشتم باید میرفتیم بیمه تا تاییدش کنه. اونروز دیگه تا بریم سازمان بیمه و تاییدیه بگیریم شد 11 و تو این فاصله صبحانه خوردیم. برای همین ازمایش موند برای شنبه. جمعه رفتیم خونه مامان و من شب اونجا موندم. قرار شد ساعت 6ونیم صبح آزمایشگاه باشم و بعدشم برم دانشگاه. صبح ساعت 5ونیم زدم بیرون. هوا تاریک تاریک بود. اصلا دوست ندارم تو تاریکی صبح از خونه بیرون برم. یه حس بدی نسبت بهش دارم. شب تاریک هم که میشه بازهم همه جا پر از آدم...
31 شهريور 1392

اولین دیدار با دکتر عارفی

مانلی از چند وقت پیش برای من و خودش و نجمه پیش دکتر عارفی وقت گرفته بود. دیروز 26م شهریور ساعت 9 صبح. اولین بار بود میرفتم بیمارستان بهمن. ظاهر خیلی آراسته ای داره. تا ساعت 12 مجبور شدیم منتظر بمونیم. دکتر حدود ساعت 10ونیم تازه اومد تو مطبش. تا اونموقع شوهرم رفت توی ماشین استراحت کنه. من و نجمه و مانلی هم موندیم و از هر دری سخنی. بعد از اومدن دکتر هم که تند و تند مریضها رو ویزیت میکردن. خیلی نکشید که نوبت ما بشه. خدارو شکر نجمه و مانلی مشکل چندانی ندارن. اینطوری نبود که دکترهای دیگه کفته بودن. کلا دکتر عارفی خیلی مثبت تر به نتیجه آزمایشها و عکس رنگی نگاه میکنه. نوبت من هم که شد وقتی رفتم داخل ازم کارهایی رو که تا بحال انجام دادم ر...
27 شهريور 1392
1