ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

دوستم

1391/9/22 20:18
نویسنده : niloofar
426 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش یکی از دوستای دانشگاهم تماس گرفته بود. من خیلی وقته فارغ التحصیل شدم و الانم دارم تو مقطع ارشد میخونم. ولی دوستم هنوز تموم نکرده. زنگ زده بود که واسه درس داستان نویسی کمکش کنم. البته در اصل کمک نه! به جاش بنویسم.

موضوع این بود که باید سه ساعت یه جایی بشینی و هر چی دور و برت میبینی با تمام جزئیاتش بنویسی. آدما رو رنگارو بوها رو و خلاصه هر چیزی که هست. منم نشستم تو خونه و نوشتم. انقدر با دقت نوشتم که اگه چشماتو ببندی و برات بخونم و تا حالا خونهمونو ندیده باشی جلوی چشمات تصویر بشه.خیال باطل

امروز ایمیل زده که استاد اینو قبول نکرده و میگه محیط خارج از چهاردیواری خونه باشه!!!هیپنوتیزم

 

گفتم نمینویسم آخه نوشتن داستان به زبان دیگه کار راحتی نیست. در ضمن این چند روز خونه م که درس بخونم. بیرون نمیرم که. ولی خودمم دوست دارم بهونه بشه دوباره برم سراغ فنون نویسندگی.

راستی امروز شاگردم اومده بود. اولین جلسه خیلی خوب برگزار شد. از صبح هم که بابایی رفته بیرون هنوز نیومده. امروز خیلیییییییییییی حوصلم سررفت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)