ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش...

1392/11/9 23:23
نویسنده : niloofar
775 بازدید
اشتراک گذاری

هزار و یک حس بی امان هجوم میارن تو مغزم. یه وقتهایی انقدر قوی اند که تا مغز استخونم حسشون میکنم. هزار و یک فکر و خاطره و ترس و شادی بدون نوبت با هم رقابت میکنن تا نشون بدن کدوم قویترن.

یاد روزهای گذشته میافتم. گذشته ای نه چندان دور. گذشته ای که تلخیشو جرعه جرعه به کامم میریخت تا قدر حلاوت این روزها رو بدونم. گذشته ای که در اون فقط تقویم ورق میخورد ولی هرچی به خودم میگفتم میگذره، نمیگذشت.

ماجرا از مهری آغاز شد که تقدیر با بی مهری تمام یه سیلی محکم به همه آرزوهامون زد. با اولین آزمایش سمن فهمیدیم راه درازی تا تو در پیشه. آبان و آذری که به امید شنیدن این جمله که "خطای آزمایشگاه بوده. همه چی رو به راهه" تو آزمایشگاهها و کلینیک های اورولوژی سپری شد. دستهای دکتر و امیدهاش سردی دی رو تا حدودی از دلمون برد و جای سه تا برش کوچیک لاپاراسکوپی رو برای همیشه به تاریخ 18 دی ماه 91 روی شکمم حک کرد. اردیبشهت 92 دردناکترین روزها رو با خودش آورد و برد. گزگز شبونه ی پاهام بعد از تزریق دکاپپتیل، موهایی که شده بود گلدوزی جدید بالشم و یه شکم برآمده ارمغان اون روزها بود. روزهایی که همه ی خیالهای قشنگش با لکه های دردناک خون شسته شد و شسته شد و شسته شد.

چرخ گردون گشت و داغی تابستون و به سیکل جدید امید گره زد. تیر به مرداد رسید. مردادی که مزه ی سقوط از عرش به فرش و بهمون چشوند. دوره ای که باعث شد به هر راهی فکر کنیم. به فرار از این شهر. جایی که مردمش حتی از بالای دیوار هم نتونن ردی از ما ببینن. به پذیرش یه طفل معصوم که تقدیرش جدایی از مادرش بوده. به رفتن و رفتن تا شاید رسیدن. دوره هایی که پشت سر هم میاومدن و میرفتن و هزار درد رو درد قبلی میذاشتن. روزهایی که حتی به دوستهای سقط کرده غبطه میخوردم. تو دلم میگفتم خوش به حالتون که تونستین حتی برای چند روز هم که شده مادر باشید. خیلی روزهای عجیبی بود. روزهایی که دنباله ش به خواب شبونه هم میکشید و ترس نداشتنت میشد کابوس و کابوس و کابوس...

روزهایی که از شمردنشون خسته میشدم و تو اوج خستگی میگفتم خدایا خوبه که هستی. اگه نبودی با کی قسمتش میکردم. شونه های من واسه این درد کوچیک و ضعیفه. نصف این غم و تو با من بکش. و تو این بار تمام این بار رو از من گرفتی. دیدی من ضعیفم. دیدی دیگه نای رفتن ندارم گفتی بیا بارمون و عوض. یه کوه غصه رو از من گرفتی به جاش یه تیکه نور دادی. خواستی توی دلم نگهش دارم چون جای امن تری براش نداشتم.

این نور حالا به همه زندگیم تابیده و اسم همه ترسهام و دلشوره هام شده حس مادرانه. مادرانه ای که هیچ توصیفی براش ندارم. مادرانه ای که قشنگه؛ هم حس بچگی مو زنده کرده هم همه زنانگیم رو به اوج رسونده. مادرانه ای که برای ابدی بودنش بازهم دستهام رو به آسمونه.

خدایا این تیکه نور و به خودت میسپارمش. بذار این نور همیشه روشنی زندگیمون باشه.

 

پی نوشت: آهنگ وبلاگ و به درخواست بعضی دوستان تا مدتی تغییر دادم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (37)

ترانه
9 بهمن 92 23:38
هر چی بود با هر سختی گذشت و به جاش یه هدیه خوب گرفتی از خدا . ما هم از خدا میخواییم این تیکه نور رو برای شما و همسرتون حفظ کنه. الهییییییییییییییی امین.
niloofar
پاسخ
مرسی ترانه جان. انشااله قسمت همه عزیزا
ناديا
9 بهمن 92 23:50
بخدا خيلي عالي بود ايشالله نيلو جون هميشه از چيزهاي بد زندگي به دور باشين و ني ني عزيزتو بسلامتي به اغوش بگيري خيلي خوشگل نوشتي افرين خداروشکر که اين شونه ها رنگ ارامش ديد خيلي خوشحالم عزيزم ني نيتو الاني بغل بگير نزار تنها باشين شما حالا همديگرو دارين پس خيلي مواظب هم باشين مي بوسمت از راه دور
niloofar
پاسخ
ممنون نادیاااااا جون. فقط دلم گیر نگیر داشت گفتم بنویسم سبک شم.
ساره
10 بهمن 92 0:20
آفرین به این قلم قوی... و احسنت به این مادر نمونه... خوش به حال اون نی نی که مادرش مامی نیلوفر باشه... ما الان تو مراحل بد این قضیه گیر افتادیم با اون حس پاک مادرانت دعام کن... سلام بهم سر بزن آبجی نیلوفر و بهم قوت قلب بده...
niloofar
پاسخ
ساره جون آخر همه قصه های تلخ بالاخره به شیرینی میرسه. امیدوارم این مرحله ی سخت و خیلی زود رد کنید.
فاطمه مامان آنیتا
10 بهمن 92 12:40
سلام عزیزم امیدوارم هم خودتون خوب باشین هم نی نی کوچولوتون من خیلی وقته خواننده خاموش وبلاگتون هستم با گریه هاتون گریه کردم و با خنده هاتون خندیدم خیلی خوشحالم که خدا این حس قشنگو بهتون تقدیم کرد امیدوارم این 9 ماه به سلامتی به پایان برسه و شما این بارشیشه ایتونو به امید خدا به سلامتی رو زمین بگذارین به امید روزهای پر از موفقیت وشادی
niloofar
پاسخ
مرسی فاطمه جان. ممنون از همراهیت و دعای قشنگت
سحر(بانو)
10 بهمن 92 13:08
جانا سخن از دل ما ميگويي هيچوقت يادم نميره هيچوقت.. زندگيت پرنور عزيزم ايشاله بچه هاي قد و نيم قد دورتو بگيرن
niloofar
پاسخ
مرسی سحر جون. همچنین برای شما و همه دوستهای گلم
زهرا سانا
10 بهمن 92 15:42
خداروشکر .......مواظب نور خدا باش خوب تربیتش کن ... من 13 ساله تو برزخم اوایل زیاد اشتیاق نداشتم راستش وسطها هر شب گریه می کردم الانم بی تفاوت شدم دیگه حوصله غصه خوردنم ندارم ...با نی نی ام قهرم فکر کنم روزی به دنیا اومد یک کتک مفصل بزنمش
niloofar
پاسخ
عزیزممممممم. وقتی خسته میشیم میگیم نینی بیاد یه کتک حسابی داره ولی مگه میتونیم؟؟ همش حرفه. خودمون هم نمیدونیم کی عاشقش میشیم.
زهرا سانا
10 بهمن 92 15:43
نیلو جان نویسنده ای خیلی خوشمل می نویسی و با احساس
niloofar
پاسخ
شیما
10 بهمن 92 17:19
درکت میکنم نیلو جون چه زیبا حست رو نوشتی مطمئن باش که ابدیه نی نی کوچولوت داره بزرگ و بزرگتر میشه تا ایشالا تا چند ماهه دیگه بیاد پیشت و تا ابد با هم باشید. بعد از هر سختی آسانی ست خدا رو شکر که اون روزها هم گذشتن و دیگه بر نمیگردن تو لیاقت این محبت خدا رو داری الهی که هیچ وقت غم نبینی
niloofar
پاسخ
عزیزم شیما جون خجالتم میدی. انشااله قسمت خودت دوست نازنینم.
فاطمه مامان آنیتا
10 بهمن 92 18:01
مرسی نیلوفر جون از اینکه به ما سر زدی با افتخار و اجازه لینکت کردم و میخام شاهد به ثمر نشستن این نهال کوچولوت باشم به امید خداوند مهربان
niloofar
پاسخ
لطف داری فاطمه جان
shiirin
10 بهمن 92 19:55
نیلووووووو جونم تک تک جمله هات رو با عمق وجودم حس میکنم اشکم رو دراوردییییییییی با این نوشته ات عزیزم خیلی راه سختی بود خدار شکر به نتیجه رسید امیدوارم 30 هفته ی باقیمونده برات به خوبی و خوشی بگذره و نی نی رو صحیح و سالم بغل کنی ا
niloofar
پاسخ
مرسی مامان شیرین جون. انشااله نینی ناز تو هم باهات سازگاری کنه و برای همیشه پیشت بمونه
مامان دونه سیب
10 بهمن 92 21:27
الهییییییییییییی نیلوی عزیزمممممممم می فهممت انشالله تا آخرش براتون سالم می مونه
niloofar
پاسخ
ممنون عزیزم. بوووووووسسسسس برای علیرضا کوچولوی خاله
آیدا
10 بهمن 92 22:39
چقدر این جملات بگوشم آشناست عزیزم آرزو می کنم اینو تا ابد تو زندگیت بتابه و قلبو روحت رو نورانی کنه
niloofar
پاسخ
مرسی خاله آیدای گل
ساره
11 بهمن 92 0:49
سلام عزیزم... امیدوارم و به دعاهای بی ریای شما نیازمندم مامی نیلوفر عزیز...
niloofar
پاسخ
پرتو
11 بهمن 92 14:34
نیلوفر عزیزم مثل همیشه با احساس و زیبا نوشتی ، این و خوب میدونم تو راهی که شروع کردی خیلی اذیت شدی و خیلی بارها هم دلت شکست ولی شکر خدا پاداش صبوریت و گرفتی و منم از ته قلبم از خدای مهربون میخوام تا این فرشته رو سالم به بغلتون برسونه و در پناه خودش حفظش کنه الهی آمین
niloofar
پاسخ
ممنون پرتوی عزیزم. همچنین برای شما. منم میدونم تو چقدر اذیت شدی. بعد از این همه سختی لایق بهترین هایی عزیزم.
سمیه
11 بهمن 92 17:08
عزیزم خیلی قشنگ نوشته بودی.اشک اومد تو چشمام.انشاالله خدا نینی را برات نگاه داره.
niloofar
پاسخ
عزیزمممم. مرسی سمیه خانوم.
غزاله
11 بهمن 92 17:17
عزیزم اول از همه با تاخیر تولدتو تبریک میگم این اولین تولد مادرانگیتو.دوم اینکه مواظب نور کوچولوی ما هست همون که منبع اصلی این نوره.نگرانیهاتو بسپار به باد این روزهای بهمن...
niloofar
پاسخ
ممنون غزاله جون. یار فراری شدی عزیزم. چرا وبت و آپ نمیکنی؟؟
يه دوست
11 بهمن 92 17:29
سلام.این روبخون وبفرست وبه قران پشت نکن وتااخرعمرخوش شانسی میاری.(تنزیل العزیزالرحیم لتنذرقوماماانذرآباوهم فهم غافلون)به۹نفربفرست ببین تا۶۰دقیقه دیگه خدابرات چیکارمیکنه.امروزروز بزرگيه.
منم دارم مامان میشم
12 بهمن 92 5:06
سلام عزیزم باید بیام سر فرصت ارشیوت رو بخونم اما تا همین حدی هم که خوندم امیدوارم که روز به روز خوشحال تر بشی و خاطرات بدت بشن یه کورسوی خییییلی دور تو زندگیت. منم هفته 16 بارداری هستم.. خوشحال میشم این دوران رو باهم بگذرونیم و از تجربیات هم استفاده کنیم. من شما رو لینک کردم اگه مایل بودی منو لینک کن
niloofar
پاسخ
تبریک میگمممممم. انشاله بقیه راه و هم به سلامتی طی کنید.
مامان صدیقه
12 بهمن 92 7:58
خیلی زیبا نوشتی.ولی اون روزها رو دیگه فراموش کن.منم همچین روزهای ناامید کننده ای داشتم.واقعاً عذابه.ولی خداروشکر که بغلمون خالی نموند
niloofar
پاسخ
خدارو شکر. مرسی صدیقه جون.
ناديا
12 بهمن 92 12:14
خصوصي گلم
ناديا
12 بهمن 92 14:32
بچه ها ميشه لطف کنيد و به وب بچه ي خواهرم سر بزنيد و براش يه نظر کوشولو بزاريد مرسي از محبتتون ادرسش تو لينکام هستش (تروليها)
niloofar
پاسخ
بلهههههههه. حتما
یه دوست
12 بهمن 92 15:30
سلام.این روبخون وبفرست وبه قران پشت نکن وتااخرعمرخوش شانسی میاری.(تنزیل العزیزالرحیم لتنذرقوماماانذرآباوهم فهم غافلون)به۹نفربفرست ببین تا۶۰دقیقه دیگه خدابرات چیکارمیکنه.امروزروز بزرگيه.
fariba
12 بهمن 92 21:46
عزیزم همه اینا یه امتحان سخت بوده برای آزمایش کردن تو هم که از این آزمایش سربلند بیرون اومدی ولی کلک تقلبی که نکردی هااااااااااااااااااااااااااااااااااا
niloofar
پاسخ
نه عسیسمم. باور کن. من دخمل متخلبی نبودم خاله فریبا
رویا
12 بهمن 92 22:23
خدارو صد هزار مرتبه شکر نیلوفرجون! هنوز جنسیت نی نی نازت مشخص نشده؟
niloofar
پاسخ
نه رویا جون. به امید خدا نوزدهم میرم سونو ان تی شاید اونجا مشخص شه
مریم.خلوت مادرانه
13 بهمن 92 10:47
سلام نیلو جونم با هزاران بار کلیک کردن بلاخره وبلاگت برام باز شد حسابی نگرانت بودم و بی خبر از حالت خدا رو شکر که حالتون خوبه،نگران نباش مامان نیلو کنجدیت محکم چسبیده به دلت خدا خودش نگهش میداره،مواظب خودت باش برای منه تنها هم دعا کن این روزا بدجور منتظرم
niloofar
پاسخ
مرسی مریم جون.. انشااله این انتظارت زودی سر میادو همه چی همونطوری میشه که میخوای
زهرا
13 بهمن 92 13:51
خداروشکر تمام شد انشاالله مادرانه هایت پایدار وهمیشگی
niloofar
پاسخ
ممنون زهرا جون
بهار د
13 بهمن 92 16:50
عزیزم ایشالله که این معجزه سالم بیاد بغلتون
niloofar
پاسخ
مرسی بهار جون
ساره
14 بهمن 92 11:23
سلام مهربان خوبی؟امیدواره در هر جا به سر میبری با مهمان تو راهیت سالم باشی و قلبت پر از امید باشه...
niloofar
پاسخ
مرسی ساره جان
سروین
14 بهمن 92 11:52
متن و اهنگت دوتاشون هم مثل خودت و نی نی نازت نمره شون 20
niloofar
پاسخ
مرسیییییییییییییی عشقممممممممممم.
فاخته
14 بهمن 92 22:12
سلام به امید زوهای شاد......سلامت باشی و پایدار عزیزم...
niloofar
پاسخ
لطف داری فاخته جان
سودابه
15 بهمن 92 14:59
عزیزم................................... خدا خودش نگهدار فرشته ی کوچولوت و مامانش باشه..
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزدلم. همچنین
تبسم
15 بهمن 92 17:21
نیلویییییی خوشحالم که خوشحالی........نگران نینی هم نباش خدا خودش حافظشه.........ولی این پستتو اشکمو در اورد.....اخه هنوز خستگی راه تو وجودم مونده.......دعامممم کن خدا صبر بهم بده.........ایشالا این روزها رو به سلامتی بگذورنی دوست من
niloofar
پاسخ
مرسی تبسم عزیزم. انشااله که تو هم به زودی این مرحله سخت و پشت سر میذاری و به ایستگاه مقصود میرسی. خیلی مواظب خودت باش دوست گلم
آیسان مامان ماهان
17 بهمن 92 8:46
عزیز دلم من یه نمه حالم خوش نبود شمام که وبتون یه جوری شده بود.....من کلی عقب افتادم پستاتووووووو
niloofar
پاسخ
خدا رو شکر که الان خوبی
آیسان مامان ماهان
17 بهمن 92 8:51
وای خدای من نیلوفر جونی ،خیلی محشر نوشتی..کلمه کلمه جمله هات به دل و جان آدم میشینه...ای وللللللللللللللللللل..دمتتتتتتتتت گرررررررم
niloofar
پاسخ
خجالتم میدی آیسان گلی
آیسان مامان ماهان
17 بهمن 92 8:53
خدا اونقدر مهربونه که نخواد بنده اش تو اوج خستگی و غم رها بشه..خدا از خستگی و غم رهات کرد چون مستحق این رهایی بودی،چون لیاقت مادری رو داشتی با این همه مهربونیت
niloofar
پاسخ
خیلی لطف داری آیسان جون.کاش بقیه دوستای منتظرم هم زودی این طعم و بچشن. براشون دعا کن
آیسان مامان ماهان
17 بهمن 92 8:54
خدا مواظب این کوچولو که تو وجودت آفریده خواهد بود..نغمه جونم نگران نشوووووووو توکل کن
niloofar
پاسخ
من نیلوفرم خاله آیسان
محبوبه مامان ترنم
19 بهمن 92 10:17
سلام نیلوفر جان. خوبی؟ فسقلی خوبه؟ تولدت مبارک (عذرخواهی بابت تاخیر). تولد من هم همین روزه.
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزمممم. نینی هم خوبه خاله جون. تولدت مبارک محبوبه خانوم