ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

وبلاگ من

1391/12/8 23:14
نویسنده : niloofar
1,056 بازدید
اشتراک گذاری

با تشکر از دوست عزیزم هيجان بخاطر دعوتش

قرار شد من هم در دنباله اين دعوت بنويسم چرا اينجا و چرا اين وبلاگ.

راستش خيلي دليلا دارم واسه اينكار. اينجا خيلي از روزمرگيام و چال ميكنم. انتظارامو به در و ديوار ميكوبم. غصه هامو قسمت ميكنم و شاديامو پرورش ميدم.

اينجا مينويسم كه هیچ چی رو یادم نره. مینویسم که سالها بعد اگه یه روزی دلم شکست یا دلی شکستم يادم باشه این روزارو چظور گذروندم. مينويسم كه يادم بمونه اين روزا منو همسرم چقدر محكم دست به دست هم داديم و وقتی دست همدیگه رو گرفتیم ما بزرگ شدیم و مشکلات کوچیک. كه يادم بمونه و يادمون بمونه زندگي هم بالا داره هم پايين. هم خوشي هم ناخوشي. هم سختي هم راحتي. پس يادمون باشه وقتي بازم يه راحتي اي سخت شد، وقتي يه خوشي ناخوشي شد، ما راه حلشو پيدا كرده بوديم.

هروقت دیدیم از هم صحبتی هم خسته شدیم یاد این شبا بیفتیم که روی قسمتی از سنگ پذیرایی که فرش نشده فندق می شکنیم و چایی میخوریم. من میوه پوست میگیرم و همسرم با حرفاش سر به سرم میذاره.

می نویسم که یادم باشه این روزا منتظرم. یادم باشه اين فرشته اي رو كه قراره بياد چقدر از ته دل خواستم. يادم باشه كه وقتي  اومد از گريه هاش خسته نشم. از لجبازياش دلم نگيره. از دور شدنش بترسم. يادم باشه این من بودم كه من اونو خواستم نه اون منو.

می نویسم یادم باشه که هر وقت دلم میگیره زنگ میزنم به مامانم یا خواهرم. من یه بند میگم و میگم. اوناهم گوش میکنن. خیالم راحته که هراتفاقی هم که بیفته هستن و تنهام نیمذارن.

مینویسم که دل نوشته هام ثبت بشه. تا اگه یه روزی دیگه این احساسا نباشه یا دیگه خودم نباشم این فرشته بدونه تو دل مامانش و باباش چه خبر بوده. من باید برای رسیدن به نی نی راه سختی رو طی کنم. راهنمای زیادی نداشتم. امیدوارم این تجربه هام راهنمای خوبی باشه واسه اونیکه قدم تو این راه میذاره.

 

خیلی حرف زدم. بازم خیلی دلیل دارم واسه این وبلاگ. ولی دیگه باقیش مال من و دست نوشته هام.

هیجان عزیزم بازم ازت ممنونم که از بین تعداد محدود دوستات منو انتخاب کردی. اگه دوستای گلم سروین جون (من هنوز کودکم-وبلاگ دنیای من) نانای عزیزم (اولدوز 1992) و شیما (از وبلاگ فرشته کوچولو) قابل بدونن منم اونا رو واسه ادامه این نوشتن دعوت کنم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

شيما
9 اسفند 91 11:03
سلام نيلوفر جون خوبي عزيزم چقدر قشنگ نوشتي. خيلي زيبا احساستو نوشتي من به گرد پاي تو و هيجان جون نميرسم. خيليييييي ممنون که دعوتم کردي تو اولين فرصت مي نويسم


شيما جون گلم مهم اينه كه بنويسي همين. همين كه شروع كردي به ثبت خاطراتت تو وبلاگ قدم خيلي بزرگيه. موفق باشي عزيزم.
ثمره
9 اسفند 91 18:03
سلام نیلوفرجونم
خییییییییییلی زیبا نوشتی گلم.انشالله نی نی میاد وشیرین کاری های نازشم اینجا مینویسی.


مرسی ثمره جان. ممنونم که به وبلاگم سر زدی عزیزم.
هیجان
12 اسفند 91 9:32
عزیزم عاشق اون قسمت فندق شکستنت هستم
الهی که اینجا تا همیشه پابرجا بمونه و دور و برت پر بشه از دلگرمی های خانواده چند نفرتون
همیه پشت و پناه هم باشید خدا هم پشت و پناه شما



مرسي عزيزم. هيچي تو دنيا جاي گرمي خانواده رو نميگيره. بهترينا رو برات آرزو دارم دوست گلم.
رز
13 اسفند 91 0:50
نیلوفر جونم بیا این وبم هم سر بزن و نظرتو بگو
چقد مطالب وبتو قشنگ نوشتی


مرسي رز جان از اين كه اومدي و نظرتو نوشتي. حتما ميام و وبلاگتو ميخونم.
رادیا
19 فروردین 92 23:23
نیلوفر جون... نوشته هات مثل شبنم لطیفه ... امیدوارم مخاطبشون هر چی زودتر به این دنیا بیاد و بعد از داشتن مامانی مثل تو به خودش بباله


رادیا
19 فروردین 92 23:35
نیلوفر جان
امیدوارم کسی که مخاطب این نوشته های شبنمیته خیلی زود بدنیا بیاد و از داشتن مامانی مثل تو به خودش بباله.



مرسی رادیا جون. خیلی مهربونی عزیزم.