ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

یه نامه برای تو شاید بفهمی...

1392/5/25 13:17
نویسنده : niloofar
663 بازدید
اشتراک گذاری

این همه دعا بی اثر موند.

این همه مراقبت، این همه اذیت، این همه درد. همش دود شد رفت هوا. نه که گلایه کنما، خوب دست خداست. نخواست بده. نمیشه که از خدا حساب چیزی رو خواست.

ولی خیلی دلم سوخت. خیلی امیدوار شده بودم.تکرر ادرار که اذیتم میکرد، جای آمپولم که درد میگرفت، از بیرون زدن شیاف که حالم به هم میخورد، پاهام که بخاطر هورمونها داغ میکرد به خودم میگفتم عیب نداره طاقت بیار روزهای آخره. یک ماهش طی شد، موند یه ماه دیگه تا اینارو استفاده کنی.

اندامم انقدر به هم ریخته که دوست ندارم تو هیچ جمعی حاضر بشم. دلم نمیخواد هیچ کسی رو ببینم. هنوز ورم دفعه پیش نخوابیده این سری هم بهش اضافه شد. 17 روز تمام تو چهاردیواری بسته موندم بازم ته دلم میگفتم عیب نداره. این دفعه گرفته. دیگه بهونه دارم که باردارم. بعد از زایمان هم این باد سریع میخوابه. یه مدت هم ورزش میکنم و درست میشه.

دوترم متوالی عملم خورد به امتحانا، من که با سهمیه شاگرد اولی اومدم ارشد دوترم متوالی مشروط شدم و باید برم دنبال کارهای اخراجیم. گفتم فدای سرم و فدای سرش به وقتش دوباره شرکت میکنم.

از عید به بعد کاری رو که دوست داشتم ول کردم فقط و فقط بخاطر اینکه استرس کاری نداشته باشم و مواقع عمل بتونم با خیال راحت استراحت کنم.

تمام کلاسهایی که تو برنامه م داشتم و کنسل کردم. همه چی رو به خاطر تو کنسل کردم. از همه چیزم گذشتم که فردا پیش خودم نگم اگه بیشتر استراحت میکردم، اگه استرس نداشتم، اگه بیشتر تو خونه مونده بودم شاید...

حتی گلدونهای حسن یوسفم بخاطر تو خشکید. بالای پله ها بودن. نشد به موقع بهشون آب بدم. همینطوری که داشتن گلهای کوچیک باز میکردن از گرما سوختن.

می بینی. تورو گذاشته بودم در راس همه چیز. اونوقت تو چیکار کردی؟

نمیدونم قرار بوده معرفتت به کی بره که این وضعیت رو روا دیدی. میدونی دیروز چند نفر منتظر یه جواب مثبت بودن؟؟ من، بابات، خانواده م. دوستام. همه این همه وقت دعا کرده بودیم. محل هیشکی نذاشتی. میدونی دیروز من چه حالی شدم؟؟؟ میدونی از آسمون به زمین افتادن یعنی چی؟؟؟ امیدوارم هیچ وقت هم درگیرش نشی تا نفهمی. میدونی دیشب بابات از آزمایشگاه که برگشت نشست تو آشپزخونه، عکس مادرش و برداشت و عین بچه ها شروع کرد به گریه؟

میدونی آماده شده بودم با جعبه شیرینی برم خونه مامانم که دوهفته بالاسرم بود؟؟؟ میدونی اینکه باید همه این راه و از اول برم یعنی چی؟؟؟ میدونی داری با من چیکار میکنی؟؟

خیلی ازت دلگیرم

 

پی نوشت: خدایا این حرفهام و به حساب دلگیری از خودت نذار. ناراحتی شکست بود. هر چیزی که بدی نعمته هرچیزی که ندی حکمت. باز هم شکرت. ما همه تلاشمون و کردیم و وجدانمون راحته. بعد از اینکه همه چی عادی شد باز هم دست میزنیم رو زانومون یه یاعلی میگیم و دوباره بلند میشیم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (41)

ماماطهورا
24 مرداد 92 13:01
الهي قربون اون دلت برم نميدونم چي بگم ازديروز كه اين خبرو شنيدم خيلي ناراحتم ولي توروخدا اميدتو از دست نده عزيزم


مرسی طهورا جون. امیدم به خداست. تو هم خیلییییییی مواظب اون فرشته کوچولو باش.
شیما
24 مرداد 92 13:26
قوربون دلت برم نیلو جون تو رو خدا غصه نخور


خدانکنه شیما جونم. عزیزم دیگه غصه نمیخورم. چشم.
نغمه(مامان کسری و نیکا )
24 مرداد 92 13:37
نیلوفر عزیزم خدا بزرگه حتما حکمتی توش بوده خودتو ناراحت نکن میدونم سخنه خیلی سخته ولی تو دختر توانایی هستی میتونی از عهدش بر بیایی توکلت به خدا باشه اون صلاح همونو میدونه عزیزم میدونم با هیچ چیزی نمیتونم ارومت کنم ولی تو هنوز خیلی جونی هنوز وقت زیاد داره پس به امید خدا دوباره شروع میکنی توکلت به خدا


درسته نغمه جون. به امید خدا.
مانلی
24 مرداد 92 13:46
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود، گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است، گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛ گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود..


مانلی خیلییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم. خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی میدونم اون روز پا به پای من چه انتظاری کشیدی
گيتي
24 مرداد 92 13:52
نيلو جونم
قربون اون دلت برم كه از همه چي دلگيره ، مطمئن باش خدا جواب اين همه صبر و بردباري تو موقعي كه اصلاً انتظارشو نداري بهت ميده .
توكل كن به خودش كه انشالله هر چي صلاح و قسمتت بهتريناشو بهت بده.
يه آمين از ته دل براي همه آرزوهاي قشنگت.

عزیزم گیتی مهربونم مرسی. بله همینه. خدا وقت همه چی رو از قبل تعیین کرده. به زور نباید از خدا چیزی خواست. فقط باید گفت خدایا شکرت.
فاطمه
24 مرداد 92 14:43
می فهمه عزیزم می فهمه. سخته اما حتما حکمتی پشتشه کی می دونه پشت هر پیچ سخت و خطرناک یه جاده چه مناظر زیبایی می تونه نهفته باشه. زندگی هم مثل یه جاده کوهستانیه پیچ سخت و خطرناک زیاد داره اما گاهی اوقات پشت این پیچ ها مناظر بی نظیری نهفته هست. اینارو می گم نگی چی می گه چه میفهمه چقدر سخته. نه اینارو می گم چون کشیدم اشک شوهر دیدم گریه بی صدای مادرم که بارها و بارها برای مراقبت از من اومد و نشد و دیدم. تو رو خدا ناامید نشی ها. نباید ناامید بشی. نباید ناامید بشیم. بالاخره فرشته های ما هم از راه می رسن. اونوقت این ماییم که هیچ وقت ازشون خسته نمی شیم چون می دونیم این جواهرات و به چه قیمتی به دست آوردیم. عزیزم می بوسمت و دستت رو گرم می فشارم نذار این دستا مایوس شه و از دلگیری بنویسه. دوباره بلند شو و کفشای آهنیتو پات کن و به راهت ادامه بده. مطمئنم می شه. برای منم دعا کن گلم.


فاطمه جونم همیشه دعام همراهته. انشااله خودت و شوهرت و مادرت از این انتظار و ناراحتی بیرون میان. منم بازهم شروع میکنم. با اسم خدا وارد این راه شدم حالا شاید یه کم طول بکشه ولی نباید کم بیارم.
پرتو
24 مرداد 92 14:58
عزیز دلم خیلی ناراحت شدم میدونم توی دلت یه دنیا غم داری حقم داری گلم نمیدونم چی بگم حرف کم اوردم ولی امیدوارم خدا توی این لحظات سخت و به زودی زود سوپرایزت کنه درکش برای ما سخت و معجزش برای خدا اسون خدایا ان ده که ان به


مرسی عزیزم. انشااله خدا خودش کمک کنه. امیدم به خداست
سانا
24 مرداد 92 15:38
سلام نیلو ...چی نوشتی درددل منم بود .منم این دفعه خیلیییییی زجر کشیدم امیدم داشتم چه فایده ....من وقتی خودم جواب منفی می گیرم حوصله هیچ کس را ندارم دوست ندارم حتی دلداریم بدهند خودم تنهایی گریه می کنم ..بعد خوب میشم هرچند جای زخمها همیشه باقی میمونه نمی دونم واله ولی دلم برای شوهرت بیشتر ناراحته الان احساس عذاب وجدان داره که تورو اینقدر ناراحت می بینه من نمی دونم مشکل شوهرت درمان داره یا نه ولی حتما نداره و مطمئنی که تنها راه میکرو و زیفت هستش .قبول دارم شروع دوباره خیلی سخته ولی تو میتونی

آره سانا جون. متاسفانه راه دیگه ای جز زیفت نداریم. حق با تواه. بعد از سه چهار ماه دوباره شروع میکنم. به امید خدا. انشااله این بار موفق باشم.
محبوبه مامان ترنم
24 مرداد 92 19:30
الهی فدای دلت بشم من.
نیلوفر جان غصه نخور.
به خدا تو هم مامان میشی. فقط باید وقتش برسه و اون لحظه ای که خدا واست مقدر کرده برسه.
همه این چیزهایی که گفتی قابل جبرانه. مهم اینه که خودت و همسرت سلامتین و هنوز خیلی وقت دارید واسه مامان و بابا شدن.
امروز که با مامانم تلفنی صحبت می کردم گفت یکی از فامیل هامون که 11 سال هست بچه دار نمی شده امروز توی مراسم سال شوهر عمه ام بچه 26 روزه اش بغلش بوده.
در صورتی که من پارسال که همین خانم رو دیدم می گفت دیگه چند ماهه که درمان رو هم گذاشتم کنار. دیگه نمی خواهم به بچه فکر کنم.

نمی خواهم نصیحتت کنم ولی مطمئن باش تو هم به وقتش مامان میشی عزیز دلم.
امیدوارم که وقتش به همین زودیها باشه.


حتما همینطوره که میگی محبوبه جونم. مرسی از پیگیریت. سعی میکنم اصلا بهش فکر نکنم. راستش استرس قبل از آزمایش خییلی بدتر از دونستن جواب منفی بود.
سحر
25 مرداد 92 11:37
نیلوفرم برات غصه دارم خیلی زیاد نمی تونم دلداریت بدم اصلا نمی دونم چی بگم!!!
نمی دونم چرا ماها باید انقد سختی بکشیم نمی دونم.... مراقب خودت باش و یه مدت رو حیه ات را واسه سری بعد آماده کن.... من که دیگه قیدش رو زدم ولی تو باید رو حیه ات رو خوب کنی هم خودت هم همسرت

سحر جون چرا قیدشو بزنی. یه مدت استراحت کن. بذار اوضاع روحیت درست شه بعد بازم برو دنبالش. خدا خواهرتو بیامرزه
متولد دی
25 مرداد 92 13:56
نیلوفر جون از خدا واست بهترین را میخوام با کلمه به کلمه دلنوشته ات اشک ریختم چون حرف دل منم هست.
امید به خدا ایشالله دوباره شروع میکنم
دلم گرفته آخه منم کارمو به خاطر بچه ول کردم منم مشروط شدم ترم ارشدم را،اما میگم همه فدای یه تار موی نی نی،ولی کاش زودتر بیاد چون صبرم تموم شده

الهی دور اون دلت بگردم. دی جونم انشااله زودی مامان بشیم همه اینا یادمون میره. همش
تبسم
25 مرداد 92 15:30
نیلوییییییییی اشکمو در اوردیی هیچچچچچچ حرفی برای گفتن نیسسس......فقط صبــــــــــــر و امیدو و توان رو از خدا برات خواستارمممممم...... فقط با خبرت قلبم درد گرفت چون میفهمم منفی شدن یعنی چی...........توکلت علی الله


امید به خدا تبسم. آدم خیلی دردش میاد ولی زود باید پا بگیره چون میدونه حتی فرصت غصه خوردن هم نداره.
آرام
25 مرداد 92 16:06
سلام نیلوفر جان
خدا بهت صبر و سلامتی بده تا دوباره بتونی شروع کنی
خیلی زیبا شرح حال خودت و ما رو نوشته بودی ..موفق باشی عزیزم


مرسی آرام جون
عاطفه
25 مرداد 92 22:12
سلام نیلو جونم.باورت نمیشه هر روز بهت سر میزدم و واست دعا میکردم که نتیجه مثبت شه.نمیدونم چی بگم باید تسلیم مصلحت خدا باشیم.مطمئنا واسه هممون بهترین زمان بچه میاد.ایشالا واسه تو هم به همین زودیا باشه و طبیعی حامله شی.نیلو جون گفته بودم فقط گزارش درمانامو میگم.اول شهریور دوباره باید ویزیزت شم.میام میگم


باشه عزیزم. انشااله به سلامتی همه کارهات پیش بره. عاطفه میدونی سختیش کجاست؟؟ وقتی سه ماه چهار ماه دیگه دوباره بخوای شروع کنی ناخواسته هی با خودت فکر میکنی که اگه اونموقع گرفته بود الان سه چهار ماهش بود.
مامان ازاده
26 مرداد 92 0:14
عزیز دلم-خیلی ماهی بخدا
هیچکس دل تو رو نداره دختر مهربون


بوووس. آزاده دعام کن.
اب نبات
26 مرداد 92 1:58
برو خصوصی عزیزم


مرسی عزیزم.
اب نبات
26 مرداد 92 2:21
الهی قربئن اون دل مهربونت برم ...می فهمم خیلی سخته فقط می تونم برات ارزو کنم خدا بهترین ها رو برات رقم بزنم ..غصه نخور عزیزکم


دیگه غصه نمیخورم مامان آب نبات جون. باید دوباره از اول شروع کرد. همین.
در آرزوي دو قلوووووو
26 مرداد 92 7:32
چي بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

الهي شكرت


سری قبل یادته دلداریم میدادی؟ میگفتی خودت 17 بار روشهای کمکی رو امتحان کردی و حتما سری بعد مال من جواب میده...
خودت کجایی؟؟ یه خبری از خودت بده
سارا
26 مرداد 92 8:22
نیلو عزیزم دوباره و دوباره ابتدای هر چیز خوب و قشنگ ابتدای هر پیروزی سختی هست عزیزم من مطمئنم که همه چیز درست میشه و خداوند جواب تمام این صبوری ها و تمام این مشقات رو بهتون میده گلم


انشااله همینطوره سارا جون. دوباره از اول...
فاطمه
26 مرداد 92 8:34
سلام گلم. درسته خودشه همینه. من روزی رو می بینم و بهش امید دارم که میای از شیرین کاری های کوچولوت تو همین وبلاگ برامون می نویسی و ما رو کلی می خندونی و ما هم هی قربون صدقش می ریم. عزیزم موفق باشی. نیلوفرجان من تو وبلاگ نویسی تازه کارم وبلاگم هم خیلی معمولیه اما با افتخار لینکت کردم. خوشحال می شم هرازچندگاهی به ما هم سر بزنی.به امید موفقیت.


بوووووس. وبلاگت هم مبارک عزیزم. ولی کاش آدرسشو برام میذاشتی
نجمه
26 مرداد 92 9:24
تا همین امروز نمیدونستم چی بگم
الانم نمیدونم چی باید بگم اما تمام اون روز همین شعر مانلی رو لبم بود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
به امید خدا ، دست بزار رو زانوتو یا علی
دوستت دارم ، خیلی زیاد


اونروز خیلی هوامو داشتی عزیزم. ممنونم ازت.
آیسان مامان ماهان
26 مرداد 92 12:09
نیلوفر جونم خیلی متاسفم برات ،بخدا جیگرم آتیش گرفت با این حرفاتبیشتر از تو هم به حال مامانت که چون خودم به چشم دیدم میدونم الان چه حالیه.........عزیز دلم بازم توکل کن..شاید هنوز وقتش نبوده ...من یه بارم بهت گفتم که خواهرم بیست سال بچه دار نمیشد دیگه قطع امید شده بود دکترا بهش گفته بودن اگه سنگ بزاد اونم میزاد...ولی خدا خواست و الان یه دختر خوشگل باهوش داره ..مگه تو چند سالته که بخوای ناامید شی مگه چن وقته از ازدواجت گذشته....ایشالله هنوز فرصت برات هست..همه اونایی رم که ازشون بخاطر بچه گذشتی فدای سرت..اگه اون کارا رو نمی کردی الان وضع روحیت بدتر بود و خودتو ملامت میکردی که چرا بیشتر استراحت نکردی....فکرشم نکن عزیزم


آیسان نمیخوام به اون همه سال بکشه. خدانکنه مجبور شم این همه صبر کنم
عطی
26 مرداد 92 12:24
بیزارم از هر دردی که درمانش گذر زمان است
زمانی که دق میدهد تا بگذرد.

عزیزم نمیدونم چی بگم

نیلوفرجونم از اون متنم ناراحت نشی آخه خیلی دلم گرفته از دست این زمان.
از اینکه میگن بازم باید صبر کنی بیزارم.

دوست دارم عزیزم مواظب خودت باش.


عطی جونم باز خدارو شکر که با زمان میگذره. البته جای بعضی زخمها میمونه ولی...

خداروشکر. مرسی که هستی
بنفشه بانو
26 مرداد 92 12:34
سلام نیلوفرم. خوبی عزیزم؟
دلتنگیت را حس می کنم. شکرگزاری ات را می بویم.
اشکهای پدرانه همسرت را می فهمم...
بغض حبس شده ات را لمس می کنم.

خنده نقش بسته بر لبانت را می بینم.
می دانم که صبوری. خوشا به سعادتت که صبوری در سلولهایت موج می زند.
می خواهم مثل تو صبور باشم. خواهرانه برایت بمانم. خواهرانه برایم بمان.

چه قشنگ نوشتی بنفشه جون. ممنونم ازت.
رز69
26 مرداد 92 13:22
سلام نیلو جونم.شاید باورت نشه تو این مدتی که عمل شدی چه قدر به فکرت بودم .به خدا هر وقت سر نمازم یادم از تو میومد خیلی واست دعا میکردم که خدا دلتو شاد کنه .ولی خدا این طور خواست و ما هم باید مصلحت خدا رو در نظر داشته باشیم .راستی سعی کن تو وبلاگت بیشتر برامون بنویسی خیلی دست به قلمتو دوست دارم خیلی به دلم میشینه یه جورایی ارومم میکنه .وقتی میبینم چیز جدید نوشتی کلی حال میکنم .مواظب خودت باش .به امید فردایی بهتر.

مرسی که وقت میذاری و میخونی رز جونم. مرسی که این مدت به فکرم بودی. بووووووسسسسسسسسس
راستی رز جونم از خودت یه خبری بده. در چه حالی؟؟

به کجا رسید کارت. هنوز دوره جدید و شروع نکردی؟؟

سودابه
26 مرداد 92 14:39
قربونت برم عزیزم حتما الان وقتش نیست...به مصلحت خدا شک نکن همه چی درست میشه..


آره سودابه جون. مصلحت نبوده
ليلا
26 مرداد 92 17:09
سلام نيلوفري _ نميدونم جي بكم؟! جند روزي حالم افتضاح بود تب و بلانسبتت اسهال و به خاطر كار بنايي هم خونه مامانم و به نتم فقط از طريق موبايل دسترسي دارم اما همش به فكرتم.دلم خيلي كرفت اما تو خيلي محكمي و خدا فوق العاده بزرك. انشالله به زودي دل تو و همه منتظرا شاد شه. دلم خيلي كرفت كاش جور ديكه اي بود. شكر خداااااا


الهی. دختر بیشتر مواظب خودت باش. منم خوبم خداروشکر. بوووووووسسسسسسسسسسس
فاخته
26 مرداد 92 18:33
سلام

چی بگم که با خوندن این پست چگرم خون شد.....تکرار تکرار تکرار....همین تکرارها آدم رو داغون میکنه....پروسه ای سخت و طولانی که هر روز فشار و استرس بی امانی رو به آدم وارد میکنه و خود من از این همه طاقت و تحمل در حیرت می‌‌مونم....اما چه میشه کرد....خدا خودش به همه مون کمک کنه....
برات شادی، موفقیت و سلامتی آرزو میکنم...
مدتها به خاطر روحیه بدی که دارم این روزها از وبلاگ ها و حتی وبلاگ خودم دور بودم...ببخش که دیر بهت سر زدم...


خواهش میکنم عزیزم. همین که برگشتی خیلی خوشحالم کرد. انشاله هم تو هم من هم همه اونهایی که مثل ما هستن از این تکرارها خلاص بشن.
ترمه
26 مرداد 92 19:07
خیلی برات ناراحت شدم عزیزم .حال این روزای تو رو میفهمم.باید قوی باشی تا بعد از چند ماه دوباره اقدام کنی.ولی میدونی بدیش اینه که ما خودمون سالمیم وبه خاطر شوهرامون اینهمه آمپول و درد و بیهوشی و عملو باید تحمل کنیم.


آره ترمه جون بعد چند ماه دوباره همه چی از سر شروع میشه. ولی اینطوری نگو. اون بنده های خدا که نخواستن اینطوری بشه. بعد از ازدواج مشکل یکی از طرفین میشه مشکل هردوشون.
مامان مبينا
26 مرداد 92 19:47
الهي ..خيلي ناراحت شدم . من امروز به وبلاگ شما سر زدم و خونم . برام ناراحت كننده بود. برادر منم همين مشكلو داره . الان 4بار آي وي اف كرده و بي فايده . ولي خواهر شوهرم 18 سال بچه دار نشد خدا دوقلو بهش داد بدون هيچ دارويي.پس هميشه اميد هست. اميدوارم مشكل همه حل بشه


مرسی عزیزم. انشااله مشکل برادر شما هم به زودی زود حل بشه و صاحب بچه های سالم و صالح بشن.
ارلا
26 مرداد 92 20:24
سلام
دوست داری یه نامه به خدا بنویسی پس بیا یه وبم یه نامه کوچولو بنویس اینو بگم جایزه هم داره من منتظرم در قسمت نظر دهی میتونی نامتونو بنویسی پس میایی


آرام
26 مرداد 92 21:50
عزیزمممممم...هیچی ندارم بهت بگم جز اینکه برای آرامش قلبت دعا کنم...از اینکه نا امید نشدی و باز هم میخوای بلند شی تحسینت میکنم..نیلوفر عزیزم منم جنینام رو انتقال دادم با دل شکسته ات برام دعا کن خانومی


آرام جون از صمیم قلب میخوام دست خدا نگهدار نی نی هات باشه که باهات بمونن.
ترانه
27 مرداد 92 12:16
قربون دلت برم ،با هر سطرت ناراحت شدم و اشک ریختم و خوب میفهمت
وقتی که خبر منفی شدن ازمایشت رو دادی خیلی ناراحت شدم ولی به خودم گفتم چرا بایدبهت حرفای ناراحت کننده
بزنم و گریه و زاری راه بندازم خودت به اندازه کافی داغون شدی ولی الان نتونستم چیزی نگم ولی خدای ما هم بزرگه .
پس پیش به سوی روزای روشن.



واقعا خدا بزرگه. وقتی اتفاقی برای آدم میافته خدا خودش صبر اون اتفاق رو هم به آدم میده.
رز69
27 مرداد 92 16:48
نیلو جون میخواستم این ماه واسه شروع سیکل اقدام کنم که انتقال واسه شهریور میشد و دکی اون موقع نیست واسه همین یک ماهه دیگه عقب افتادم و کلی حالم گرفته شد.راستی دکی بهت نگفت احتمالا دلیل عدم موفقیت چی بوده؟بازم پیش کشاف ادامه میدی؟از کی دوباره میخوای شروع کنی؟راستی اینو بگم من تو رو الگوی خودم قرار دادم هر کاری بکنی من هم میکنم هههههه.شدم تقلید کار.این قدر ادامه میدیم تا از اخر موفق بشیم من که عزمم رو جزم کردم حتی اگه به قیمت جونم تموم بشه چون واقعا نمیتونم از بچه بگزرم .میبوسمت هزار تا


عزیزم این چه حرفیه. خدا نکنه به قیمت جونت باشه. هیچی از تو مهم تر نیست. دکتر به من گفت یه ماه دیگه دوباره شروع کن. ولی من یه ماه دیگه استراحت میدم بعد. اینطوری خیلی به رحمم فشار میاد. عزیزم موفق باشی. بعدشم تو بعد از لاپرا مشکلی نداری. خدارو چه دیدی شاید تو همین فاصله خودت مامان شدی. انشاالههههههههههه
ترانه
27 مرداد 92 23:23
واقعا دکتر شهریور نیست؟


ترانه جون من امروز کلینیک بودم چنین چیزی ندیدم نوشته باشه. ولی خوب هرچند وقت یه بار چند روزی میره.
ستایش
28 مرداد 92 11:54
نیلو عزیزم وقتی نوشته هات میخوندم

اشکم سرازیر شد ، من واقعا نمیدونم

حکمت این ندادن چیه!!!!!!!!

الهی که خدا به دل خودت و همسرت

صبر بده تا بتونید باز این راه رو شروع کنید

ایششششششششششششالله که

این دفعه میشه

عزیزدلممممممم.
مرسی ستایش جون.
ترانه
28 مرداد 92 12:30
ممنون عزیزم .
اون کلوپی که گفتی در باره چی بحث میکنن ولی چندتا کلوپ میرم ولی عضو نیستم.


کلوپ خانمهاییه که برای بارداری از روشهای کمکی مثل میکرو و آی وی اف کمک میگیرن
مامان خانومی
28 مرداد 92 12:35
سلام
عزیزم خوبی؟
توی دستام یه فانوسه
یه کاسه
اومدم تا بیای برای اجابت شدن دعام دعاهاتو بندازی درون کاسه و با دعای خیرت راهیم کنی
عزیز دلم بیا وبم
یه اپ کردم من مطمئنم به همین زودیا میشه اونی که خودت و خدا میخواین


انشااله. حتما سر میزنم گلم.
بهار د
28 مرداد 92 16:25
نیلو جونم عشقم نبینم غمگین باشی
فدای دلت بشم که برای من دریاست
قوی باش و محکم ایشالله بازم اقدام میکنی و اینبار نتیجه میگیری
بخاطر تو قالبمو عوض میکنم چون درخواست تو برا من بزرگترین حرف هاست
خیلی دوستت دارم



عزیزدلم مرسیییییییییییی
مامان خانومی
28 مرداد 92 19:19
ممنونم نیلوفر عزیزم
انشاا... به امید روزی که نینی بیاد و دوباره دانشگاهو با شاگرد اولی پاس کنی


مرسی گلم. انشااله
پسر سمج
31 مرداد 92 0:37

سلام
خيلي دلم گرفت
اما شايد يه مصلحتي ديده كه نيومده

خيلي ها بودن كه از خدا بچه خواستن
نداد
نداد
نداد

بعد كه بچه دار شدن...
و حالا بچه بزرگ شده...
روزي هزار بار آرزوي مرگش رو ميكنن

ازين حكمت هاي خدا هيچي آدم دستگيرش نميشه

فقط ميتونم براي تو و ديگران دعا كنم
" اللهم اشف كل مريض"


همیشه از خدا میخوام به همه اولاد سالم و صالح بده.