ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

دل تنگم دل تنگه

1393/1/20 13:45
نویسنده : niloofar
767 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز وقت دکتر داشتم. بخش شدیدا شلوغ بود و در بین ویزیت ها یه خانمی رو اورژانسی آوردن پیش دکتر عارفی که ویزیتش کنه. یه خانمی هم که دوماه پیش دیده بودمش اینبار روی ویلچر اومده بود. سری قبل که دیدمش موقع راه رفتن پاهاش و روی زمین میکشید و میگفت دیسک کمرش بیرون زده. بنده خدا حتما اوضاع کمرش خیلی بدتر شده که با ویلچر اومده بود. هنوز دوماه دیگه تا زایمان وقت داشت.

مریم و نجمه هم بودن. کلی گفتیم و خندیدیم و زمان خیلی زود گذشت. دکتر عارفی یه سونوی سریع کرد و صدای قلب ارغوان و گذاشت تا خیالش راحت بشه که همه چی مرتبه. برای انقباضها و دل دردم هم دوباره یه آزمایش ادرار و قرض ایزوکسی پرین داد. تا ویزیت بعدی باید این قرص و مرتب مصرف کنم. اینطوری که خوندم این قرص عروق و باز  و رحم و شل میکنه. خدارو شکر بابت اینکه همه چی خوبه. موقع برگشتن با نجمه تا میدون صنعت پیاده روی کردیم وکلی درددل. ولی بعدش جای اینکه یه چیزی از روی دلم کم بشه تازه شروع کرد به سنگینی.

هنوز گیجی و گنگی باهامه. هنوز نفهمیدم چمه. دلم برای مادربزرگم تنگ شده. کوچه شون خیلی خلوت بود. غروبها یه زیر انداز و یه بالش برمیداشت میرفت تو کوچه جلوی در زیر سایه ی درختا میشست. خانمهای همسایه هم جمع میشدن دورش و از هر دری سخنی. ماهم چایی تازه دم میکردیم و به تعداد خانمها میریختیم تو لیوانهای دسته دار و میبردیم دم در.

حتی به دستفروش و نمکی و سربازهایی که اونور خیابون درحال پست دادن بودن هم چایی تعارف میکرد. بعد از فوتش دیگه هیچ وقت خانمهای کوچه دم در نشستن. اصلا دیگه جمعشون جمع نیست. خیلیاشون و باهم دیگه و با شوهراشون آشتی داده بود. جاش خالیه واقعا و با هیچ چیز دیگه هم پر نمیشه.

جمعه یه سر رفتم سر خاک ولی نشد. خیلی کوتاه بود. یه بار باید تنها برم. دو سه ساعتی بشینم و همه خبرهای این مدت و بهش بدم تا دلم خالی شه. از بعضیا شکایت کنم اونم همینطوری که به پشت تکیه داده و چهارزانو نشسته و دستهاشو گره زده به هم گوش کنه. بعد از خبرهای جدید و شیطنتام بگم براش. قهقهه بزنه و بخنده. منم از صدای خنده ش دلم بره. هرچند وقت یه بار کیفش و که میزاشت زیر زانوی چپش تا راحت تر بشینه جا به جا کنه و با چشمهای جدیش نگام کنه. چقدر دلم براش تنگ شده. هنوزم دوست دارم مطمئن باشم که من و از همه بیشتر دوست داره. یه وقتها حتی به خودم حسادت کنم.

از آذر 85 تا حالا بارها و بارها شده که هر وقت تو خواب دیدمش اتفاقهای خوب برام پیش اومده. مثل شب قبل از زدن بی بی چک که تو خواب میگفت من همیشه به فکر تو هستم و سهم تو رو جدا میذارم. دوست دارم بازم به فکرم باشه. دوست دارم بازم ببینمش. دلم براش خیلییییییییی تنگ شده خیلییییی. باید برم و ساعتها بشینم کنارش تا این دل تنگ یه کمی آروم بگیره. میدونم تنها علاج همه ی خستگیهام مادربزرگیه که دلش از همه مادربزرگهای دنیا بزرگتر و مهربونتر بود...

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

نیلوفر جون
20 فروردین 93 14:34
یادشون گرامی عزیزم منم دلم خیلی برای مادربزرگم تنگ میشه هر وقت دلم میگیره یادش میفتم کلی گریه میکنم تا دلم خالی بشه همیشه به یادشم همیشه میگم کاش بود شوهرم میدید خونه ام میدید بچه ام میدید ولی خوب نشد
niloofar
پاسخ
پس دقیقا می فهمی دلتنگیمو
Sahar
20 فروردین 93 14:39
مامان ارغوان كوچولوي ما,نبينم دلت گرفته باشه..اگه ميدوني مادربزرگت ميتونه ارومت كنه حتما و زودتر برو..خدابيامرزدش..اينجوري كه تو نوشتي منم دلم واسه مادربزرگم تنگ تنگ شد..البته زنده اس اما ازم خيلي دوره..پيرشده و حتي گوششم كم شنوا شده و نميتونم تلفني هم باهاش حرف بزنم..دوسدارم نينيم كه از اب و گل دراومد برم پيشش تا ببيندش
niloofar
پاسخ
سحر حتما حتما حتما برو دیدنش. تا زنده ن باید قدر لحظه لحظه بودنشون و دونست
عطی
20 فروردین 93 15:57
نیلوفر جونم خوبی عزیزم؟؟ خدا مادربزرگتو رحمت کنه و خداروشکر هم تو و هم ارغوان جون حالتون خوبه
niloofar
پاسخ
مرسی عطی جون
مریم.خلوت مادرانه
20 فروردین 93 17:02
سلام نیلوی عزیزم خدا رو.شکر که تو و کنجدی حالتون خوبه عزیزم،انشالله اون خانمم حالش خوب بشه و سختیاش تمو بشه. چقدر قشنگ نوشتی برای مادربزرگت ای جوووونم دلتنگی ام عالمی داره خدا بیامرزتش انشالله که بهشت قسمتشه،من هر دوتا مادربزگا و پدربزگام خدا رو شکر هنوز زمده ان خیلی دوسشون دارم فکر رفتنشون دیوونم میکنه.خدا سایه پدر و مادرا رو از سرمون کم نکنه،امین
niloofar
پاسخ
آمین. خدا برات حفظشون کنه مریم جون
مانلی
20 فروردین 93 18:16
خدا رحمتشون کنه . چه خوب همیشه به یادته و به یادشی
niloofar
پاسخ
دلم بدجور براش تنگه.
شیما
20 فروردین 93 18:21
آخیییییییی عزیزمممممممم خدا رحمتشون کنه انقدر قشنگ تعریف کردی انگار منم اونجا بودم نیلو جون خدا رو شکر ارغوان خوبه خودت هم بهتر میشی به قول خودت اینا همش به خاطر هورمونهای بارداریه
niloofar
پاسخ
آره شیما. به مرور زمان درست میشه. این حالتها میگذره
نانا
20 فروردین 93 22:28
سلام عزیزم من مریض دکتر عارفی هستم ،میشه بگید شیاف سایکلوژیست رو تا کی مصرف کردید؟ من الان هفته 13 هستم و به من گفته 1 ماه دیگه برم پیشش ،نمیدونم تا اون موقع مشکلی نداره مصرفش؟ ممنون میشم اگه جوابمو بدید
niloofar
پاسخ
سلام نانا جان. من شیاف سیکلوژیست و هنوز دارم مصرف میکنم. فکر کنم تا آخر ماه 6 باید استفاده کنم. شما هم احتمالا چند ماهی باید بذاری
ناديا
21 فروردین 93 0:09
نيلوفر جون خوشحالم حالتون خوبه با خوندن پستت دلم يهو لرزيد دلم براي مامان بزرگم تنگ شده خيلي جاشون خاليهخدا رحمتشون کنه بزرگترين نعمتها بودن واسمون
niloofar
پاسخ
خدا بیامرزدشون نادیا جون
زهرا-سانا
22 فروردین 93 22:58
آخی روحشان شاد
niloofar
پاسخ
ایدا
23 فروردین 93 8:06
روحشون شاد من همه این حس ها رو با پدر بزرگم تجربه کردم منم کلی دلم براش تنگ شده.خییییلییی
niloofar
پاسخ
خدا بیامرزدشون آیدا جون
ساره
23 فروردین 93 18:47
خدا بیامرزدشون... دعای خیر اون همیشه بدرقه راهته مامی نیلوفر جونم...
niloofar
پاسخ
ممنونم ساره جون. خدا رفتگانت و بیامرزه
لیلا
30 فروردین 93 10:44
عزیزممممممممممممممم شکر خدا که ارغوان حالش خوبه و اوضاع داره به خوبی سپری میشه ....استراحتتم حواست باشه واسه انقباضااااااااااا ....الهی که باقی راه رو هم به سلامتی و دل خوش طی کنی .... بمیرم برای دلت ....منم سال 85 باابام فوت کرد ... باورت نمیشه گاهی فقط 1 ثانیه هم برام کافیه که چشمم رو ببندم و حسش کنم فقط حس ...خدا رحمت کنه همه رفتگان رو و همچنین پدر مثل کوه استوار من و مادر بزرگ مهربان و دلسوز و مردمی شما رو ....مطمئن باش هواتو خوب خوب دارههههه
niloofar
پاسخ
خدا بیامرزدشون. انشااله تو اون دنیا جواب همه زحمتهاشون و بگیرن. مرسی عزیزدلم