کمی تا قسمتی خاله زنکی
دشمن دانا به از دوست نادان.
دست اون کسی که دشمنی شو علنا اعلام میکنه درد نکنه. لااقل تکلیف آدم باهاش روشنه. امان از کسی که ظاهرش دوسته و باطنش و فقط خدا میدونه.
گوش شنیدن یه نیمچه غیبت و دارید بگم؟؟
امروز میخوام یه کمی شکایت کنم. حتما میپرسید از کی؟ از زنان و دختران خانواده همسر. دخترهایی که جایگاهشون با من یکی نیست ولی چون همسن و سال من هستن یادشون افتاده تشکیل حزب بدن و با همدیگه هم آواز بشن که رو اعصاب اینجانب اسکی کنن. این هم چکیده ای از ملاحظات و افاضات این عزیزان:
تا ماه پیش که شکمم بیش از حد بزرگ بود. خیلی ورم داشتم که صد در صد از خوردن نمک زیاد بوده (این یه مورد و دیگه نداشتم خداییش) الان هم که صورتم خیلی افتاده شده. از دور داد میزنه باردارم و خیلی شکمم کوچیکه. به ماه بارداریم نمیخوره!!ا!! نه تنها تمام دخترهای این خانواده بلکه همه زنهای باردار دنیا تا روز زایمان سایزشون 36 مونده به جز من!!!! قندم هم بخاطر خوردن و خوابیدن زیادیه. خودشون که عمرا از جیب شوهر خرج نمیکنن ولی من از بس پول دایی یا عموی محترمشون و خرج کردم و تکون به خودم ندادم قند گرفتم. (من نمیدونم این مدت کی هفته ای سه روز رفت دانشگاه و اومد؟؟ کی اینههمه خونه تکونی انجام داد؟؟ کی تو خونه ش عروسی راه انداخت؟؟؟؟!!!) اصلا خودم از قبل قند داشتم برای همین وزنم بالا بوده!!!! (مدیونید اگه فکر کنید بخاطر داروهای ناباروریه که بیشتر از یکسال بدون وقفه و با دوز بالا مصرف کردم)
من که هنوز سنخیت بین جملاتشون و درک نکردم. علاوه بر اون هنوز نتونستم حالیشون کنم که بنده در آخرین آزمایش چکاپ قبل از بارداری میزان قندم 80 بود و خیلی مراقب خورد و خوراکم هستم. خدا رو شکر میکنم که اینا از قضیه زیفت و میکروی ما اطلاعی ندارن. وگرنه خدا میدونه چطور میشد از دست زبونشون در امون موند. همین الانش هم سعی میکنم همه چیز و عالی و بدون مشکل جلوه بدم که بویی نبرن ولی باز هم تمام تلاششون و برای ایرادگیری میکنن. سوژه ی جدیدشون هم نحوه ی زایمان منه.
خیلی تو این سه سال سعی کردم باهاشون یکی بشم. اونا رو مثل خانواده م ببینم و حرفهاشون و به دل نگیرم ولی انگار تلاش یکطرفه هیچ فایده ای نداشته. دوست ندارم سر هر موضوع کوچیکی با دیگران بحث کنم و جواب پس بدم. جزو اخلاقیاتم نیست ولی متاسفانه بعضی وقتها تا جواب دندون شکنی ندم ول کن ماجرا نمیشن. یه وقتهایی واقعا نمیدونم تو تربیت دخترم چه رویه ای رو باید پیش بگیرم که هم از اقوامش دورش نکنم و تنها بزرگ نشه هم بی ادبی و بی معرفتی رو ازشون یاد نگیره.
کاش آدمها یاد میگرفتن قبل از حرف زدن یه کمی فکر کنن. به جملاتی که انتخاب میکنن و به دلهایی که با حرفهاشون میشکنن و بعد یه باد به غبغبشون میندازن که عجب هنری به خرج دادن. این هم از عیدیی که تو این شب عزیز خرج بنده کردن. کاش اصلا قدم رنجه نمیفرمودن.
میدونم به این تریپ شکایت کردن من عادت ندارین. به بزرگی خودتون ببخشید. باید میگفتم که دلم سبک شه.