پایان هفته سی و یک
عزیزکم. دختر بندانگشتی من. امروز نوبت یه دیدار جدید بود. سونوگرافی داپلر که طبق تجویز دکتر عارفی باید انجام میدادم. چه سونوی طولانی و دلچسبی بود. یه دکتر مسن مهربون که همه اعضای وجودت و تک به تک نشونم داد. مانیتورش طوری تنظیم شده بود که کسی که میخوابید روی تخت کاملا میتونست همه چیز و ببینه. خودش هم کاملا توضیح میداد. رحم کوچیکت رو بهم نشون داد. سرت چرخیده و سفالیک شدی جفتت هم اومده بالا.
خواستم صورتت و ببینم که اسکنر و حرکت داد و اومد روی صورت معصومت. یه صورت کاملا گرد با یه بینی کوچیک و گونه های برجسته. چقدر حس کردم دخترم شبیه به خودمه. چقدر لذت بردم. چقدر با صدای دوباره قلبت عاشق تر شدم.
سه روزی بود که بعد از امتحانات رفتم خونه ی مامان. فعلا شرایط و اوضاع همینطور به هم ریخته ست. خدا هیچ خانواده ای رو درگیر مریض داری نکنه. واقعا سخته. یه هفته ای میشه بابا مرخص شده ولی هنوز همه در رفت و آمدن و مامان در حال پذیرایی از مهمونها. امروز اومدم خونه. احتمالا فردا دوباره برگردم پیش مامان. درسته کار خاصی از دستم برنمیاد ولی حس میکنم همین که کنارش باشم لااقل براش قوت قلبه.
چهارم تیرهم آخرین امتحان و میدم و فقط میمونه ارائه دوتا مقاله. انشااله وقت کم نیارم. دوست دارم دیگه همه وقتم برای خودم باشه و خودت. چیز زیادی از خریدات باقی نمونده. وقتی همه چیز آماده بشه دیگه ما میمونیم و روزشماری برای رسیدنت.