ورود به آخرین ماه انتظار
روزها میگذرن و اتفاقهای تازه پی در پی هم پیش میان. یکی از این روزها شدیدا گله داره و یکی دیگه بهترین روزهاش و داره میگذرونه. دوستانم و میگم. دوستهایی که برای بعضیاشون از صمیم قلب خوشحالم مثل آیدا و محیا که معجزه مادری رو در وجودشون حس کردن و دوستایی که این روزها دلشون خاکستری تر از هر ابر بهاریه. یا دوستایی که روزها رو میشمرن تا از قطار خیال پیاده شن، تا تکلیفشون معلوم شه که بار شیشه شون و برداشتن یا نه.
این روزها برای من و تو هم خاصه. برای تو عزیزی که تو راهی. برای تو گل دختری که داری میای تا همه چی رو زیر و رو کنی. بشی دنیای من و پدرت. دیگه چیز زیادی به دیدار نمونده. این چهار هفته آخر و هم باید صبوری کنم که روزها همینطور قشنگ بگذره. امروز باز نوبت ویزیت داشتم. خداروشکر همه چی رو به راه بود. هنوز فسقلی هستی ولی جات خوبه. قرار بعدی ویزیتمون شد 4 مرداد. یعنی وقتی شما 36 هفته و 2 روزه میشی. دوست داشتم دکتر زودتر وقت ویزیت بده ولی سه هفته دیگه رو مناسب دید. فک کنم دیگه بشه آخرین ویزیت قبل از زایمان. تو ویزیت آخر هم باید وقت اومدنت و مشخص کنه و دیگه من و تو بمونیم و یه ساک آماده.
دوروز دیگه ماه هشتمت هم به آخر میرسه و وارد ماه نهم میشی. دوست دارم زودتر بغلت کنم و تنت و بو بکشم. خیلی دوست دارم خیلیییییی