ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

تجربه ای از بلوک زایمان

1393/4/21 13:54
نویسنده : niloofar
723 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز از صبح منتظر تکونهای دخترم بودم. ولی انگار نه انگار. قرار بود روزی سه بار، هر بار به مدت بیست دقیقه حرکتهاش و چک کنم و این فسقلی حداقل 4 ضربه رو بزنه. وگرنه برم برای کنترل. چون ماه آخره آدم بیشتر نگران میشه و دائما به خودش میگه سریع کنترل کنم که خدای نکرده فردا بخاطر یه کنترل صدای قلب پشیمون نشم.

هرچی بیشتر و بیشتر صبر کردیم خبری نشد. بعد از خوردن ناهار و یه لیوان شربت خیلی شیرین امید داشتیم یه حرکتی اتفاق بیفته ولی نه. همچنان موضع خودش و حفظ کرده بود و به روش نمیاورد که اینجا دونفر نگرانشن.

حدود 6 و نیم بعد از ظهر بود که زدیم بیرون تا یه درمونگاهی جایی رو پیدا کنیم صدای قلبش و چک کنن. حتی درمانگاههای شبانه روزی هم ماما نداشتن. مسئولین بخش اورژانس هم بلد نبودن یه صدای قلب بگیرن و به جاش با تندی و بداخلاقی میگفتن خوب برین بیمارستان. خلاصه اینکه رفتیم نزدیکترین بیمارستان زنان و زایمانی که میشناختیم.

فرستادنمون اورژانس زنان. خیلی ترسناک بود. چند تا خانم در حال زایمان بودن که فکر میکنم دوتاشون لحظات آخر زایمانشون بود. جیغ زدنهاشون قطع نمیشد. یه نفس با همه وجودشون داد میزدن. همه جرئتم از بین رفت. موهای تنم از صداشون سیخ شده بود. پرستارها که براشون عادی بود می خندیدن و انگار نه انگار که اون دوتا دختر دارن درد میکشن. صداشون خیلی نزدیک بود. انگار تو اتاق کناری داشتن داد میزدن. دکتری که بالای سریکیشون بود هم با هر جیغ دختر یه داد میزد که چرا خودت و عقب میکشی. چرا اینطوری میکنی؟ صدای فریادها توی سالن میاومد. شوهرم نتونست توی سالن طاقت بیاره و رفت طبقه پایین.

رفتم داخل و هرچی اصرار کردم که فقط یه صدای قلب میخوام گفتن باید همه کنترل ها انجام بشه. صدای قلب و گذاشتن و خوب بود. بعد فرستادن برای ان اس تی. همین که روی تخت درازکشیدم دخترم شروع کرد به ضربه زدن. ضربه های خیلی محکم و قوی. فکر کنم از استرس سر و صدای اون خانمها اینطوری ازخواب پریده بود. یکی از پرستارها با ترشرویی شاکی شد که "تو میگفتی بچه ت تکون نخورده؟؟؟ پس این تکونها چیه؟" من هم گفتم "اگه ناراحتین بهش بگم دیگه تکون نخوره. خوب نگران شده بودم. الان شروع کرده به حرکت".

باز هم رضایت ندادن و گفتن باید سونو و معاینه داخلی هم انجام بدی. معاینه واقعا درد داشت. از فکر اینکه میخواد با دست معاینه کنه بیشتر بدنم منقبض شده بود و اون پرستار هم با بداخلاقی تمام سعیش و میکرد دستش و فرو کنه داخل که ببینه دهانه رحم باز شده یا نه. بعدش یه کمی لکه دیدم و تمام. سونو رو هم انجام دادم و همین که دیدن تکون داره گفتن میتونم برم.

صدای جیغ های اون دخترا تا شب توی گوشم بود. با خودم میگفتم عمرا اگه به زایمان طبیعی حتی فکر کنم. ولی صبح که شد دوباره همه اون صداها و ترسها رفت. نمیدونم دکتر بذاره از القای درد استفاده کنم یا نه. احتمالا مستقیما ببرن برای سزارین. دیگه هرچه پیش آید خوش آید.

ولی دیروز واقعا تجربه جالبی نبود. فکر نمیکردم تو بلوک زایمان چنین خبرهایی باشه.

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (23)

نادیا
21 تیر 93 13:57
niloofar
پاسخ
دیگه داره به آخر میرسه
شیما
21 تیر 93 17:14
خخخخخخ نیلو بعد چک کردن ضربان قلب و ان اس تی از اونجا فرار میکردی ولی خوب جواب اون پرستاره رو دادی آفرین
niloofar
پاسخ
آخه شیما دفترچه بیمه مو گرو گرفته بود دستش خخخخخخخخخخخ.
ادی
21 تیر 93 18:17
امان از دست این وروجک یه بار هم من رو اینجوری خیط کرد. همین که رفتم برای ان اس تی شروع کرد!!!!دکتر من که اب پاکی ریخت رو دستم و گفت طبیعی نمیشه!! ریسک نمیکنم. ولی ایول جرات. من بودم عمراااااااااااااااااا تمیذاشتم که معابنه داخلی کنن. ایشالله دیگه این تجربه تکرار نمیشه و تا روز اخر این ارغوان خانم گل یه بند تو شکمت بالا پایین کنه
niloofar
پاسخ
ادی خیلی سعی کردم مانع بشم ولی نذاشتن. نه که برای خودشون این چیزها عادی شده فکر نمیکنن شاید کسی بترسه یا دوست نداشته باشه. مرسی عزیزم ایشالا این ماه آخر تو هم به راحتی بگذره
sarvin
21 تیر 93 18:33
پ ن پ فكر كردي گل ميگن گل ميشنون واسه هم جك تعريف ميكنن
niloofar
پاسخ
خخخخخخخخخخخخ خداییش دیگه فکر نمیکردم اینطوری باشه. مو به تنم سیخ شده بود ولی خداییش تو خیلییییییییی شجاعی. خیلیییییییییییییییی
oiRcQebdCjFL1KmrSzG1VvaCt5jlziD-FLpDrVyeSTA.
21 تیر 93 20:56
اگر همسر من جای همسر تو بود همون وسط غششششششش می کرد..خخخخخ یدا
niloofar
پاسخ
حق داشت اگه غش کنه. با اون جیغ و دادی که بلند بود
ﺳﺤﺮ
22 تیر 93 9:04
ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﺎﻩ ﺍﺧﺮ ﺍﺩﺭﯾﻨﺎ ﯾﮏ ﺩﺭﻣﯿﻮﻥ ﺑﺎﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﺯﯾﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ...ﺩﺍﯾﻢ ﺗﻮ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﻻ ﺑﻮﺩﻡ...ﺑﺮﺍ ﻣﻨﻢ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺧﻪ ﺧﻮﺩﻣﻮ ﻣﻨﻘﺒﺾ ﮐﺮﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﻟﮑﻪ ﻧﺪﯾﺪﻡ..ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﯿﻐﻬﺎﺭﻭ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﺍﺍﺍﺍﺍﺍﮐﻪ
niloofar
پاسخ
واقعا خیلی ترسناک بود. آدم همه جرئتش میریخت
رویا
22 تیر 93 20:29
ان شاالله به سلامتی ! نیلوفرجون پس فردا پانکچر و دو روز بعدش انتقال ان شاالله! بازم تو صیه ای داشتم خوشحال میشم بشنوم! با دخترت از ته دلت دعام کن ممنونم
niloofar
پاسخ
به سلامتی رویا جون. با دست پر برگردی ایشالااااااااااااا
مامان فاطمه
23 تیر 93 0:16
وای واقعا وحشتناکه. یه بار با چنین صحنه ای مواجه شدم. انقدر واسه پرستارا و ماماها عادی بود که نشسته بودن داشتن چایی بیسکوییت می خوردن و عموپورنگ نگاه می کردن. واقعا لج آدم و درمی آوردن. ایشالا این چند وقت به سلامتی می گذره و خانم خانما صحیح و سالم میاد تو بغلتون.
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزم ایشالا. همچنین برای شما فاطمه جون
مامی فریبا
23 تیر 93 21:40
وای خوب قبض روح شدیاااااولی خدارو شکر این ورووجک خانوم حداقل به خودش اومده یه تکونی خورد خیلی مواظب باش نیلو جون.اگه خواستی زایمان طبیعی کنی حتما مامای خصوصی بگیر واقعا عالیه
niloofar
پاسخ
خخخخخخخخخ یعنی فریبا باید میدیدی قیافه مو خخخخخخخخخخخخخخ. عزیزم فکر کنم باید سزارین بشمم. این هفته دکترم به صورت قطعی میگه
مامان دو قلوها
23 تیر 93 22:26
وای چقدر ترسناک بوده میتونم تصورش رو بکنم بیشتر مواظب خودت و ارغوان جون باش عزیزم میشه وقت تکونای وروجک خانم واسه منم از خدای مهربون بخوای منم این روزا رو بزودی ببینم
niloofar
پاسخ
عزیزممممم انشااله به زودی خودت مامان میشی همه ی این احساسات و با همه وجودت درک میکنی. از همه دوران بارداریت هم لذت میبری ایشالا. خیلی وقته خبری ازت نیست
SHIRIN
24 تیر 93 9:50
الهییی نیلویممم این فسقلی ها تا دنیا بیان ما نصفه عمر شدیم خداروشکر که مشکلی نبوده ولی واقعا وقتی تکون نمیخورن ادم رو به مرز سکته میبرن ما هم حساس,واسترسییی
niloofar
پاسخ
واقعا تا بیان چهاتا شوید روی سرمون هم سفید میشه. به سلامت بیان ایشالا
باران
24 تیر 93 12:02
نیلو منم از طبیعی و جیغ وداد وپاره گی میترسم اگر شرایط طبیعی داشته باشی ولی بخوای سه زارین کنی اجازه میدن؟
niloofar
پاسخ
اگه شرایطش و داشته باشی که خیلییییییییی بهتره طبیعی زایمان کنی. ولی من شرایطش و ندارم باران جون
مامان دوقلوها
24 تیر 93 12:09
سي و يكم ميرم پيش عارفي ببينم چه دستور ميفرمايند. اساسا بايد سيكل رو شروع كنه تا خدا چي بخواد راستي واسه سزارينت تاريخ مشخص نكرده؟
niloofar
پاسخ
هنوز نه مینو جون. ایشالا چهارم مرداد بهم میگه کی برم برای زایمان
ترانه
24 تیر 93 19:15
نیلوفر جان دوبار کامنت گذاشتم نیومده ظاهرا یا تایید نشده؟
niloofar
پاسخ
ترانه جونم کامنت هات خصوصی اومده گلم.
ترانه
24 تیر 93 21:39
ببخشید نیلوفر جان حواسم نبوده . از خدا میخوام زایمان راحتی داشته باشی .
niloofar
پاسخ
مرسییییییی عزیزدلم ایشالا به زودی قسمت شما
عطی
24 تیر 93 23:20
niloofar
پاسخ
نترس نترس همش یه چند ساعته.
محبوبه مامان ترنم
25 تیر 93 7:51
سلام. خدا را شکر که همه چیز رو براهه. ماه آخر معمولا از این بازیها این وروجکها سر مامانها شون در میارن. معمولا یکی دوبار این بساط رو داری. من که بچه مثل توپ قل می خورد اون وقت ماما بهم گفت بچه قلبش نمی زنه. مردم و زنده شدم تا رسیدم بیمارستان ام لیلا به دکترم. حالا خدا خیرش بده که اون موقع شب با تلفن بیمارستان اومد و خودش چک کرد. ان شاالله که همه چی روبه راه باشه.
niloofar
پاسخ
چه مامای نفهمی. اینطوری فقط تو دل مادر بنده خدا رو خالی میکنن. آره فریبا جون این روزهای آخر خیلیییی سر به سرم میذاره فسقلی. میدونه همش نگران این چند روزم.
مامان دوقلوها
25 تیر 93 16:36
نيلو جون يه سر به وبلاگ محيا زدي؟؟؟؟؟ ماماني تو با تجربه تري ببين ميتوني راهنماييش كني! ميشه لطفا برام شب هاي قدر دعا كني خدا به منم يه كوچولو بده
niloofar
پاسخ
عزیزم چند روزی نبودم.میرم سر میزنم. عزیزممممممممممم انشااله که خدا خودش تو این شبهای عزیز بهترین ها رو برات رقم زده باشه مینوی گلم
سحر
26 تیر 93 12:37
ای جونم فدای تو بشم خدا خودش کمک میکنه ایشالا که زایمان راحتی داشته باشی نیلو میدونم خواسته سختیه ولی سعی کن اون موقع یه دعای کوچولو واسه من و بقیه بچه ها بکنی. خدا یاورت باشه چه زود 9ماه داره تموم میشه انگار همین دیروز بود با خوندن خبر بارداری اشک شوق تو چشام جمع شد خیلی زود گذشت
niloofar
پاسخ
عزیزمممممممم من همیشه قبل از خودم برای دوستام دعا میکنم. انشااله که خدای مهربون خودش به همه دوستام کمک کنه. خودش یه نظری بکنه. چشممم من هم اگه قابل باشم باز هم دعا میکنم عزیزم
زهرا
27 تیر 93 13:17
سلام نیلوفر جون دخترت خوبه هیچ نگران نباش همه چیز به خوبی می گذره و دختر گلت به سلامتی به دنیا می یاد راستش فکر کنم برای زایمان طبیعی بیمارستان خصوصی این جوریا نباشه .
niloofar
پاسخ
راستش زهرا جان فکر نمیکنم دکترم اجازه زایمان طبیعی بده. باید ببینم چهارم مرداد چی در انتظارمه و چه تصمیمی میگیره
مامان صدیقه
27 تیر 93 16:55
سلام عزیزم.سزارین بشو.راحت تری .من خودم خاستم سزارین شم.الانم راضی م
niloofar
پاسخ
خدا رو شکر که زایمانت راحت بوده. دعا کن صدیقه جون
لیلا
27 تیر 93 17:10
هههههههههه نازی ترسیدی ؟؟؟ بده معاینه خیلی بد .... من تو سقطام تجربش رو دارم زیااااد ...ولی گاهی آدم مجبوره تن به هر چیزی بده . فکر ننم دکتر اجازهه ریسک طبیعی رو بهت بده ...به سختی بدستشاوردی ...بازم توکل به خدا و بی نهایت برات خوشحالم و بیصبرانه منتظر دیدن روی ماه گل دختری البته به وقتش
niloofar
پاسخ
آره لیلا جان دکتر هم با ریسک موافق نیست. بووووووسسسسسسس دعا کن برام
ساره
2 مرداد 93 12:50
سلام نیلوفر جان خوبی؟ اصلا بهش فکر نکن و بسپرش به دست توانای خداوند... همونطور که دیگران این مرحله رو پشت سر گذاشتن شما هم با موفقیت از این مرحله قدم بیرون میذاری عزیزم...
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزم. خیلی به دعا نیاز دارم ساره جون