عشقی از جنس ارمیا
دیا (خاله. فکر کنم به قیاس از کلمه ی دایی ساخته). دیا دیا...
هر کاری که میخواد انجام بده صدا میزنه که برگردم و نگاهش کنم. حتی اگه اون کار و برای بار صدم انجام بده. من هم با همه وجود دوست دارم بشینم و نگاش کنم. نمی تونم عشقی که بهش دارم و با کلمات تفسیر کنم. دوسم داره و من هم شدیدا دوسش دارم.
هنوز نمیتونه کامل جمله بندی کنه. بیشتر دوست داره با ایما اشاره حرف و منظورش و برسونه. انقدر حرکاتش دلنشینه که دوست داری انگشتهای کوچیک مردونه ش و گاز بگیری. مخصوصا وقتی لقمه میخواد. انگشت اشاره دست راستش و میزنه کف دست چپش و میگه "نونی". موتور شارژی داره ولی یکبار محض رضای خدا رو صندلی موتورش نمیشینه. مثل این موتورسوارهای حرفه ای یا جلوی چرخ و بلند میکنه که تک چرخه بزنه. یا به پشت سوار میشه و عقب عقب میره. دست فرمونش که خدایی خیلی خووبه. خیلی حرفه ای. با دهنش هم صدای گاز موتور و درمیاره و با نهایت دقت رانندگی میکنه. عاشق موتور و ماشینه.
یه وقتهایی که اوج عشق و احساسش و میخواد نشون بده انگشتهای یه دستش و میذاره تو دهنش و در حالیکه شیطنت توی چشمای سیاه درشتش موج میزنه با دست دیگه ش مشت میکوبه. اصلا عاشقی با ارمیا یه حال و هوای دیگه داره. یه رنگ دیگه. نمیدونم درک میکنید این جمله رو یا نه؟ ولی یه وقتهایی واقعا دوست دارم قلبم و بشکافم و این بچه ی دو ساله رو توش جابدم.
یه بچه چقدر میتونه دوست داشتنی باشه؟ چقدر مهربون. چقدر احساساتی. دیروز که سر مامان درد میکرد خودش از تو یخچال برای مامان بزرگش دارو و آب آورده بود که زودتر حالش خوب شه. از الان سر نینی نیومده با من چونه میزنه. تقسیم وظایف هم کرده. شیرش و مامان ارمیا میده، زیرش و مامان ارمیا عوض میکنه. روی تخت آبجی ارمیا میخوابه. ارمیا هم باهاش بازی میکنه. البته ناگفته نماند فعلا دیا (خاله) نینی رو هام کرده. خدایا خودت این مرد کوچولو رو حفظ کن که نفسم به نفسش بسته ست.