پایان نه ماه عاشقی
دست و پاهای کوچیکی که تو دلم وول میزنن نمیذارن به سمت چپ بخوابم. همه تنم از حرارت میسوزه ولی یه فرشته تو دلم مجبورم میکنه لحاف و بپیچم دور شکمم که راحت بخوابه و یه گوشه کز نکنه. هرچی میگذره بیشتر و بیشتر خودش و لوس میکنه. بیشتر شیفته ش میشم و بیشتر به ضربه هاش عادت میکنم. ضربه هایی که تا چند روز دیگه قراره دلم و ترک کنه.
بی صبرانه منتظر به آغوش کشیدنشم واز طرفی هم میدونم دلم برای این همه دونفره ای که تو این نه ماه داشتیم تنگ میشه. یه دلتنگی که شوهرم هیچوقت نمیتونه درکش کنه. مردها نه ماه دیرتر از زن ها این حس و می فهمن. یک دفعه میشن یه گوشه ی یه مثلث. یک شبه "پدر" میشن. یه روز بعد ازظهر همسرشون و به همراه یه نینی کوچولو از بیمارستان میبرن خونه و میشن بابای اون نینی. ولی خیلی چیزها رو از دست میدن چون هیچوقت نمی فهمن وقتی یه کوچولو توی دل آدم دست و پا میزنه تو دل آدم چه خبر میشه. مردها فقط ترک های قرمز روی شکم و می بینن ولی زنها قدکشیدن یه فرشته رو زیر این ترکهای زشت. اونها شبا که میخوابن، خودشونن و خودشون ولی زنها با لذت یه بیخوابی دونفره رو تجربه میکنن.
چقدر دنیای یه مادر با دنیای یه پدر تفاوت داره. چطور ممکنه یه پدر نصف شب هوس پنیر بکنه؟ بی دلیل از بوی غذای خوشرنگ و لعاب بدش بیاد؟ چشمش دنبال یه طعم متفاوت باشه و هیچی ارضاش نکنه؟ وقتی هم به طعم دلچسبش رسید هراس از ترک خوردن بار شیشه ش نذاره لذت مزه مزه کردن اون طعم و ببره. همینه که زن بودن و قشنگ میکنه.
هشت روز دیگه قراره دختر کوچولوم خونه ی اولش و ترک کنه و همخونه مون بشه. برامون دعا کنید. من و دخترم هم برای همه دوستهایی که منتظر حضور فرشته شونن، همه دوستهایی که بار شیشه تو دلشون دارن و همه دوستهایی که این فرشته رو بغل گرفتن دعا میکنیم.