ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

لی لی لی لی حوضک

1391/10/28 16:08
نویسنده : niloofar
748 بازدید
اشتراک گذاری

لی لی لی لی حوضک

گنجیشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک...

یادش به خیر. این گنجیشکه تند تند می افتاد تو حوضک و با انگشتای کوچیک ما زودی هم نجات پیدا میکرد.

 

 

بعضی وقتا هم یکی پشت میکرد و ما میزدیم پشتش و میخوندیم: تاب تاب خمیر کره و پنیر بین این همه دست کی بالا؟؟؟ اونم بدون اینکه نگاه کنه باید میگفت.

 

 

اگه تعدادمونم بیشتر میشد عمو زنجیرباف میاومد که برامون سوغاتی بیاره. انقدر سوغاتی پخش کنه و ماها رو یکی یکی دور خودمون بچرخونه که صف به آخر برسه. تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

 

پسرا زیاد تو تیله و  هفت سنگشون بازیمون نمیدادن. ما هم زیاد اصرار نمی کردیم. خواهرم که از اول خانمی در پیش میگرفت و میرفت دنبال پولک دوزی و قلاب بافی یا اینکه داداش کوچیکه رو نگه میداشت. تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد منم آویزون در و دیوار و درختا بودم. بابت این کارا چقدر از خواهرم کتک خوردم.

وقتی مامانم میرفت خریدی جایی و مارو میسپرد به خواهرم میگفت نباید از جاتون تکون بخورید. اونم به این شیوه مسئولیت پذیری میکرد خوب. بعدشم که من و برادرام شیطونی میکردیم. مارو میخوابوند و دو دستی با مشت میزدمون. آآآآخخخخخخخ

 

یادش بخیر. همه ی قهرکردنامونم تا وقتی بود که دوباره دلمون بازی بخواد یا اینکه واسه وسطی یار کم داشته باشیم. حیف که خیلی از اون روزا تو بچگی موند. الان هر کس دردسرا و گرفتاریهای خودشو داره. منم که از مامان اینا دورشدم و نهایت هفته ای یه بار میبینمشون. واسه همین دیگه نه وقت داریم با هم بازی کنیم. نه درد دل.

 

الان بیشتر میفهمم چقدر به هم وابسته بودیم. حتی شخصی ترین حرفامو که شاید خیلی دخترا به برادراشون نگن باهاشون درمیون میذاشتم. یه وقتا این خلا و واقعا حس میکنم. مخصوصل جای شیطنتا و سر به سر گذاشتنای سر سفره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

هیجان
10 دی 91 10:01
یادش بخیر همه روزهای خوب کودکی وای که چقدر انگار همه چیز بهترین بود برامون چقدر قانع بودیم به شادی هامون یادش بخیر


هیچ کدوم بلد نبودیم کینه به دل بگیریم. همه دلگیریا با یه پره نارنگی یا یه آبنبات تموم میشد. یادش بخیر
مانلی
11 دی 91 11:10
من حتی دوست ندارم به دوران کودکیم فکر کنم :|


چرا عزیزم. حتما انقدر شیطون بودی که هیشکی خونش راهت نیمداده نه؟؟

عزیزم. عیب نداره. درعوض انشااله با نی نی قشنگت بچگی رو دوباره اونم خیلی زیبا تجربه میکنی. بووووس
نجمه
11 دی 91 11:33
یادش بخیر از صبح تو کوچه ها مشغول بازی بودیم و وقت ظهر تا عصر که بشه یه عالمه نقشه می کشیدم که تا شب چه کارا که نکنیم هی هی هی یادش بخیر واقعا

شاید برای همین عاشق بچه ها شدم ، که هنوز بوی بچگی های خودم رو توشون حس می کنم


انشااله به زودی یه بچه مهربون شیطون وارد زندگیت میشه تا همه اون لحظه های قشنگ و برات زنده کنه مهربونم.
سروین
13 دی 91 13:56
یادش بخیر صبح تا شب با هم بودیم و عین دوقلوهای افسانه ای از هم جدا نمیشدیم
زندگی خیلی نامردی کرد و من و تو رو از هم جدا انداخت
دوست دارم


عیب نداره گلم. همین یکی دوساله. بازم انشااله به زودی خونه هامون به هم نزدیک میشه. بازم اینقدر وقت داریم واسه درددل و حرفای یواشکیییییییی