روزهای معمولی
شنبه شب با مامان اینا رفتیم دریاچه چیتگر. واقعا جای باصفایی بود. انقدر هواش خوب بود که به یه سفر شمال می ارزید. دور دریاچه یه سکو هم زده ن و از اول ماه رمضون هر شب برنامه زنده دارن. تو هر برنامه هم یه خواننده ی جوون و میارن که چندتا از کارهاش و اجرا کنه. اون شب که مارفتیم حامد طاها اجرا داشت. کلا جالب بود و اون شب خیلییییییییی خوش گذشت.
فرداش خبر سقط نینی دوستم پرتو رو تو وبلاگش خوندم. پسرش تو هفته بیستم بود که متوجه میشن کیسه آب کم کم خالی شده و مجبور شد با دارو و زایمان طبیعی پسرش رو سقط کنه. از طرفی هم امروز صبح خبر زایمان دوست گلم هیجان رو گرفتم. دوهفته بود که منتظر بود دردهاش منظم بشه. خدارو شکر که پریای نازنینش رو به سلامتی بغل گرفت.
از خودم هم اگه بخوام بگم شکر خدا بد نیستم. این ماه بعد از ده روز تاخیر پریود خیلی سنگینی داشتم که مجبور شدم بعدش آمپولهای تقویتی مصرف کنم و شربت فروگلوبین بخورم. بعد از ظهرها که میشه سرگیجه هام شروع میشه. تنها چیزی که اذیتم میکنه همینه. ولی به غیر از این خدارو شکر هیچ مشکل دیگه ای نیست. تا جایی که ممکنه سعی میکنم به این قضایا فکر نکنم. راستش و بگم هنوز یه کم تاثیرات اون شوک بد مونده.
باید تا آخر ماه خودم و حسابی تقویت کنم. امروز نگار تو کلوپ یه چیزهایی راجع به ژله رویال و تاثیرش روی قدرت باروری نوشته بود. خیلی برام جالب بود. از دکتر عظیمی گرفته بودم. از فردا میدم همسرم بخوره. انشااله که نتیجه شو ببینیم.
بچه ها از همه تون ممنونم که همیشه هستید.
کوله ام سنگین است
توشه ی من، همه هیچ
مقصدم نامعلوم
حول یک دایره طی میگردم
پس بگو من که چرا
همه سرگیجه ی ممتد دارم
اگر از حال دلم می پرسی
روزگارم خوش نیست
من ولی میخندم
مثل یک دلقک پیر
به سراب صحنه دل می بندم
سوزان محمدی