زیفت دوم
امروز روز 9مه انتقالمه.
دوشنبه صبح ساعت 8 قرار بود تو کلینیک باشیم. ما نیم ساعت زودتر رسیده بودیم. خیلی زود هم منو فرستادن بالا که آماده بشم. کلینیک دوتا اتاق عمل و دوتا اتاق انتظار داره. یکی برای لاپاراسکوپی یکی هم برای زیفت. تو این اتاق تقریبا 9 نفری بودیم. اتاق انتظار لاپاراسکوپی هم ده یازده نفری تو نوبت عمل بودن. البته من تا نیم ساعت آخر ندیدمشون. چون یکی در میون از هر اتاق میبردن برای عمل.
تو اتاق انتظار تا ساعت سه و نیم بعد ازظهر همینطوری نشسته بودیم. کلی با خانمهای دیگه صحبت کردیم. یکی تو نیرو انتظامی کار میکرد یکی تو شرکت نفت، یکی خونه دار بود، یکی مربی بدنسازی بود و کارش و مثل من برای این عمل ها ول کرده بود. بنده خدا گوهر خانم هم بود که آخراش از زور ضعف و گرسنگی روی همون صندلی های خشک پلاستیکی خوابش برد.
هر کدوم این خانمها یه داستانی داشتن و هر کدوم از یه چیزی ناراحت بودن. یکی از دست جاری فضولش که میگفت به بهونه خواب موندن میمونه تو خونش و بعد از سرکار رفتن اون خانم جاری بلند میشه و تا یخچال این بنده خدا رو میگرده که شاید یه سرنخی پیدا کنه.
یکی از دست خواهرشوهرش مینالید که باورش نمیشده برادرش ضعف اسپرم داره و اصرار داشته تو مطب دکتر حاضر باشه و با گوشهای خودش بشنوه موضوع چیه. یکی همه چی رو از خانواده خودش قایم کرده بود و فقط مادرشوهرش در جریان امور بود....
یکی یکی خانمها رو بردن برای عمل. دیگه از شدت گرسنگی سرم گیج میرفت. روز قبلش ناهار با دوستام سالاد ماکارونی خوردیم. شام هم نخورده بودم. خانم پرستار من و یه خانم دیگه رو که مونده بودیم برد تو اتاق انتظار دیگه و سرم به دستمون وصل کردن. من فکر نمیکردم این قدر طول بکشه. به همسرم گفته بودم تا من عمل بشم بره دنبال مامانم که از همونجا بریم خونه. ولی بنده خدا مامان این همه ساعت و اونجا الاف شده بود.
بالاخره ساعت 4 بود رفتم تو اتاق عمل و بعد از کمی صحبت با متخصص خوش اخلاق بیهوشی که دفعه پیش ندیده بودمش ساعت 4 و بیست دقیقه بیهوشم کردم.
عمل خیلی طول نکشید. ساعت 5ونیم به هوش اومدم و اومدم خونه. الان 9 روزه دراز کشم. درسته مثل سری قبل اذیت نشدم و درد ندارم ولی بیشتر میترسم. هر بار که میرم دستشویی همش کنترل میکنم نکنه مثل سری قبل لک ببینم. نکنه ترشح داشته باشم. بعد از 4 روز یه حموم 5 دقیقه ای میرم. همش میخوابم و از موبایل و لپ تاپ هم دورم. این بار وقتی تخمدونهام سوزن سوزن میشن یا زیر دلم درد میگیره بیشتر نگران میشم. دفعه پیش هم همینطوری شروع شد.
دفعه پیش 18 تا تخمک خوب داشتم که 6 تا رو بار اول انتقال دادن و 6 تا رو این سری. زنگ زدم آزمایشگاه و گفتن دیگه فریزی ندارم. نمیدونم چطوری بسته بندی کردن که از 12 تا تخمک باقیمونده فقط 6تاش به دردم خورد. همین ترس از تکرار این پروسه ست که منو می ترسونه. کلی احساسهای گیج و درهم دارم. الان نمیتونم جمله هام و سر هم کنم. سر فرصت میام برای درددل.