روز آزمایش
دیشب اصلا نخوابیدم. کولر و که روشن میکردم به حدی خونه سرد میشد که تا مغز استخونت یخ میکرد، وقتی هم خاموش میکردم چون کف پام داغ میکنه نمیتونستم بخوابم. تا صبح چند بار بلند شدم. دو سه بار برای دستشویی، دوسه بار برای شستن پاهام یه بار هم برای آوردن کیسه یخ که بذارم زیر پام و بخوابم. بازم نشد.
دوست هم ندارم پنجره ها رو باز بذارم. راستش فوبی حشره دارم. همش میترسم از پنجره حشره ای وارد خونه بشه.
ساعت 7 که بیدار شدم برای آمپول دیگه چشمام رو هم نرفت. دیشب دوش گرفته بودم. بالای سر همسری نشستم و با صدای شسوار بیدارش کردم. آماده شدم و ازش خواستم بلندشه بریم آزمایشگاه.
شوهرم میگفت همون روز پنج شنبه بریم ولی من به بهونه اینکه فردا آزمایشگاه زود میبنده و جوابش میمونه برای شنبه مجبورش کردم بیاد. بالاخره رفتیم آزمایشگاه و یه 5 سی سی خون دادیم تا ببینیم این نی نی ها تو دلم لونه کردن یا نه.
جوابش ساعت 6 آماده میشه تا اونموقع دل تو دلم نیست.
روز جمعه اول صبح دوتا لک صورتی روشن دیده بودم. البته دقیقا نفهمیدم از رحم بود یا بخاطر اپلیکاتور بزرگی که باید استفاده کنم دچار زخم شده بودم. خلاصه این دوتا لک منو تا مرز همه افکار منفی برد و آورد. اگه مامانم اینا اونروز نمیاومدن پیشم روحیه م بدجور به هم میریخت. فرداش هم که بی بی چک زدم منفی شد. واسه همین به هر نتیجه ای باید فکر کنم. باز هم دعا میکنم تا اجابت بشه، دعا میکنم چون دلم روشنه. الهی به امید تو.
راستی این دفعه که برای عمل رفته بودم یه چیزی فهمیدم. سرم آلبومین و به خانمهایی تزریق میکنن که تخمک زیاد تولید کردن. بخاطر فشاری که به تخمدونها اومده اگه آلبومین بهشون نرسه ممکنه هایپر بشن و شکمشون آب بیاره. روزی ده تا سفیده تخم مرغ بعد از عمل هم به همین خاطره.