قشنگترین فاصله
شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش در احتیار بگیره. شش ماهه که بین ما فاصله انداختی، دقیقا از روزی که با 8 سلول شروع به زندگی کردی. سه روز پیش سومین سالگرد آشنایی من و بابایی بود. و تو فاصله ی قشنگ زندگی ما، باعث شدی تبریک این روز و به فرداش موکول کنیم.
دهم اردیبهشت وقتی تو23 هفته و 5 روزت بود رفتم برای آزمایشهای تیروئید و گلوکز. 4 مرحله نمونه خون گرفتن و یه نمونه هم ادرار برای چک کردن دفع پروتئین. هر دومون خیلی خسته شدیم. هم من که بعد از نشستن های طولانی کمر درد میگیرم هم تو که عادت داری نهایتا 7 صبح صبحونه بخوری. بعداز ظهر رفتیم خونه ی مامانی و دیروز اولین خریدات و انجام دادیم. در ضمن این هفته اولین ترک های بارداریم خودشون و نشون دادن. اصلا ناراحت نشدم. اینا نشونه ی بزرگ شدن دخترمه. دختری که شده یه بهونه ی قشنگ برای فراموشی خیلی از ناخوشی هاست.