آخرین هفته ی هفتمین ماه
هفته ی 29 رو هم به سلامتی طی کردی و فردا وارد هفته 30م میشی. یعنی آخرین هفته از ماه هفتم. هفته ی پیش واکسن کزاز زدم و سه شنبه آینده وقت دکتر دارم. احتمالا از این هفته ویزیت هام هر دو هفته یکبار بشه.
تکونهات خیلی ملموستر شده. دیگه به دیگران هم اجازه میدی لمست کنن. قبلا تا کسی دست به شکمم میزد دیگه امکان نداشت تکون بخوری. کاملا آروم میشدی. ولی الان حتی با نگاه کردن و از روی شکم هم معلومه کجا داری میچرخی. و من به جای اینکه بتونم از این لذت ببرم همه ذهنم درگیر اینه که کدوم حادثه چطور ختم میشه.
این هفته اصلا هفته خوبی نبود. همش تنش و استرس و اضطراب. بابام بدون سابقه قبلی دچار انسداد شدید رگهای قلبی شد و خیلی اورژانسی عمل قلب باز شد. این مسله هم فشار عصبی زیادی به همه مون وارد کرد. مخصوصا به مامانم و برادرم. تا خیالمون راحت میشه که اوضاع رو به راهه، یه اتفاقی میافته و همه چی رو زیر و رو میکنه. یه وقتهایی انقدر شرایط وخیم و عذاب آور میشه که دوست داری چشمات و ببندی و دیگه بیدار نشی. نمیدنی باید چطور فکر کنی. فقط به خودت دلداری میدی که میگذره...
روحم شدیدا خسته ست. خیلیییی خسته. از طرفی هم بحث های ریز با همسرم داشتم که مزید بر علت شده. احساس میکنم تو یه حصار شکنجه گیر افتادم. نه میتونم برم و بقیه رو تنها بذارم، نه دیگه تاب موندن دارم. خسته شدم.