ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

داروهای آماده سازی میکرو

سلام. این چند روزه بخاطر استرس امتحانات و چیزای دیگه دل و دماغ آپدیت کردن وبلاگو نداشتم. بنابر دلایلی هم مجبور شدم زودتر مرخصی مو قطع کنم و برگردم سرکار. شنبه قرار بود بریم دکتر تا هم داروها رو بگیریم و هم جدول زیفتو. ساعت چهار بعد ازظهر همسری اومد دنبالم. سرچهارراه نواب قرارگذاشته بودیم. اول رفتیم داروخونه. یک میلیون و نیم ناقابل  دادیم واسه داروها که گفتن بعد از ماه اول که داروها تموم شد باید دوباره یه سری دیگه دارو بگیرم که حدود 700-800 تومن هم پول اونا میشه. (داروها باید تو یخچال نگهداری بشه) داروها رو گرفتیم و رفتیم بالا برای توجیه که بگن چه دارویی رو باید چطوری و چه زمانی مصرف کنیم. یه خانم دکتر جوون اومد و شروع کرد ...
2 بهمن 1391

واسه ی خودم

باز زده به سرم. همیشه همینطوری میشه. یه هفته مونده به پری قاطی میکنم و قبل از هر چیزی از خودم بدم میاد. دوست ندارم برم جلوی آینه. واسه خودم شدم یه موجود کریه المنظر.  این روزا هزارتا فکر میاد تو ذهنم که حتی وقتی چشمامو می بندم دست از سرم بر نمیداره. از یه طرف دوست دارم زودتر پری بیاد و برم دنبال مراحل دارویی زیفت تا زودتر نی نی داربشم. از یه طرف از دست همسری ناراحت میشم که تو این همه وقت حتی یه سفر کوتاهم نرفتیم و هیچ تفریح دونفره ای نداشتیم. درسته نی نی که بیاد یه لذت خاصی به زندگی میده ولی دیگه این دونفره اون دونفره ی سابق نیست. دیگه مال خودشون نیستن و نمیتونن هیچ کاری رو فقط برای خودشون انجام بدن.واسه همین می مونم بین ...
29 دی 1391

نی نی پریسان جون

عزیزم. امروز یکی دیگه از دوستای مامان تو کلوب مادر شد. عزیز دل مامان تو هم براشون دعا کن که انشااله خدا خودش مواظب پریسان و نی نی نازش باشه. بی بی چکش که مثبت شده. خداکنه بتاش هم زودی بالا بره و آزمایششم مثبت بشه. ...
28 دی 1391

من و دلگیری این روزا

روزها چه زود میگذره. به سرعت برق و باد. میان و بی اعتنا به آرزوهای ما آدما دهن کجی میکنن و میرن. اصلا کاری ندارن چی میخوای از زندگی. کار ندارن چقدر از خواسته هاتو از دامن زندگی چیدی. کار ندارن دوست داری ادامه داشته باشن یا نه. نه لحظه ای که میخوای تند و تند بگذرن تا غصه هات زودتر بگذرن بهت توجه میکنن، نه لحظه ای که میخوای تا ابد ادامه داشته باشه و تو لذتشو ببری. این روزا این لحظه ها لج دارن باهات. نه بچه ان که با یه شکلات دلشونو به دست بیاری و رامشون کنی. نه بزرگسال که حرف حالیشون باشه. بهشون بگی: بابا اینقدر عجله نکنید. من هنوز زندگی نکردم.من هنوز هیچ لذتی نبردم. من هنوز هیچ کاری نکردم. من هنوز یه دل سیر سر تو دامن مامان گریه نکردم. م...
28 دی 1391

لی لی لی لی حوضک

لی لی لی لی حوضک گنجیشکه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک... یادش به خیر. این گنجیشکه تند تند می افتاد تو حوضک و با انگشتای کوچیک ما زودی هم نجات پیدا میکرد.     بعضی وقتا هم یکی پشت میکرد و ما میزدیم پشتش و میخوندیم: تاب تاب خمیر کره و پنیر بین این همه دست کی بالا؟؟؟ اونم بدون اینکه نگاه کنه باید میگفت.     اگه تعدادمونم بیشتر میشد عمو زنجیرباف میاومد که برامون سوغاتی بیاره. انقدر سوغاتی پخش کنه و ماها رو یکی یکی دور خودمون بچرخونه که صف به آخر برسه.   پسرا زیاد تو تیله و  هفت سنگشون بازیمون نمیدادن. ما هم زیاد اصرار نمی کردیم. خواهرم که از اول خانمی در پیش میگرفت و میرفت دنبال پو...
28 دی 1391

بارون

یه وقتایی هست که نمیدونی چی از زندگی میخوای. فقط دوست داری بری یه جای بلند. دستاتو به دو طرف بازکنی و بپری بدون اینکه از افتادن بترسی. دوست داری خیالت راحت باشه که یکی زیر بغلتو میگیره و نمیذاره بخوری زمین. همون بالا بالاها نگهت میداره. اونوقت دیگه همه دنیا زیر پاته. از شدت ذوق داد میکشی. دوست داری از همون بالا همه رو صدا کنی. همه هم می بیننت و از اون پایین برات دست تکون میدن. خودتو ول میکنی رو ابرا. ابرا مثل تشک های پشمی تازه دوخته شده ن که نرم و پفدارن. عین بچه ها روی این تشک ابری بالا و پایین میپری و میخندی.   یه وقتایی دوست داری شبایی که بارون میباره بری تو خیابون و  با دوستای دوران بچگیت، با خواهر و برادرت زی...
28 دی 1391

دوستای هم مسیر

عزیز مامان چندروز پیش تو یه کلوپ جدید با دوستای جدید آشنا شدم که همه شون سر و کارشون با میکرو بوده. خیلیاشون حامله شدن. انشااله که تو هم مثل اون دوستایی که چندساله منتظرن منو چشم به راه نمیذاری و زود زود میای.
28 دی 1391