ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

شروع مادری: نه و چهل و پنج دقیقه

1392/9/12 13:04
نویسنده : niloofar
5,798 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره اینترنتم وصل شد. همین یک دقیقه پیش. از ذوقم اول خواستم به شما سر بزنم. قبل از هر چیزی از پیامهای قشنگتون تشکر میکنم. ببخشید که نشد با گوشی جواب بدم. فقط تونستم تاییدشون کنم. ولی بدونید اینکه کنارم هستید برام بزرگترین دلگرمیه. این متن یه کمی طولانی شد برای همین میذارم تو ادامه مطلب.

راستی دوستون دارم...قلب

 

بریم سر اصل ماجرا:

روز دوشنبه قرار بود پانکچر بشم. یه ربع به هفت صبح تو بیمارستان بودم. به غیر از من دوتا خانم دیگه بودن که یکی پانکچر داشت و یکی انتقال. همه چی خیلی سریع پیش رفت. همین که رفتم داخل یه گان صورتی بهم دادن و یه شنل سبزآبی خیلی بزرگ. وقتی پوشیدمش شبیه کوچیکترین برادر هفت کوتوله ی سفیدبرفی شدم. بلافاصله رفتم روی تخت تا پوزیشن بگیرم و آماده بشم. رگم و گرفتن و دوتا امپول شیری رنگ بود که تزریق کردن تو رگم. بعدش دیگه یه خواب شیرین بود و آروم.

موقع به هوش اومدن یه کمی احساس درد میکردم. وقتی پرستار خواست شیاف بذاره، تامپونی رو که برای قطع خونریزی گذاشته بودن و خیلی ناگهانی کشید و اون لحظه بود که دادم رفت هوا. احساس میکردم زیر دلم و با سوزن داغ سوراخ سوراخ کردن. دو سه ساعت بعد که دیدن سرگیجه ندارم نحوه مصرف داروها رو توضیح دادن و مرخصم کردن. مستقیما رفتیم خونه مامان و تا شب چهارشنبه اونجا بودم.

تلفنی بهم نگفتن چند تا جنین دارم. اینم باعث شده بود خیلی نگران بشم. همش میگفتم من این سری فقط گونال زدم. نکنه هیچی جنین تشکیل نشده. تا اینکه روز پنج شنبه نوبت به انتقال رسید.

تا اونروز حالم کاملا خوب بود. تنها چیزی که اذیتم کرده بود آمپول دیازپامی بود که شب قبل زده بود. صبح روز عمل هم یه دیازپام دیگه بهم تزریق کردن و دوتا پروژسترون. دردش به کنار، وقتی پاشدم دیدم گان که تنم بود خونی شده خیلی چندشم شد. راستش اینقدر این مدت از درد اذیت شدم که از ترس اینکه مبادا انتقال هم درد داشته باشه دچار استرس شده بودم.

آقای دکتری که تو بخش جنین شناسی بود من و صدا زد و عکس جنین ها رو نشونم داد. از ده تا تخمک پنج تاش گرفته بود. قرار شد سه تا رو این سری انتقال بدن و دوتاش فریز بشه. بعد از نتیجه نگرفتن با 18 تا تخمک، نتیجه گرفتن با 5تا یه کمی بعید به نظر میرسه. ولی بازم توکل بر خدا.

 قرار بود انتقال ساعت 7 انجام بشه ولی دکتر عارفی اونروز دیر اومد.دستگاه خشن معاینه رو که بدون روان کننده وارد کردن ضربان قلبم خود به خود بالا رفت. پرستار بالای سرم زود دستم و گرفت و گفت صلوات بفرست و نگران هیچی نباش. ناخود آگاه دست به دامن سوره کوثر شدم. تو یه آن چه آرامشی بهم داد.

با اشاره دکتر عارفی، آقای دکتر سرنگ بزرگی که جنین ها داخلش بودن و به سرعت آورد و انتقال انجام شد. یه سرنگ بلند شبیه سرنگ آی یو آی. همه چیز تو سه چهار دقیقه انجام شد و دوران مادری من ساعت 9:45 روز هفتم آذر ماه شروع شد.

دو ساعتی بدون اینکه سرم و بلند کنم یا تکونی بخورم گذشت. سعی میکردم بخوابم ولی درد باسنم که بخاطر آمپولها متورم شده بود مانع میشد. اونروز یه خانم دکتری هم بود که از ارومیه میاومد. با میکرو دوقلو باردار شده بود و صبح اونروز سرکلاژ کرد. چهار ماهش بود و یه شکم گرد بامزه داشت.

بعد از گذشتن دوساعت لباسهام و پوشیدم و اومدم بیرون. بدنم کوفته بود ولی خودم خوشحال بودم که این شانس و داشتم که حتی لحظه ورود جنین هام و با دقیقه و ساعت بدونم.

رسیدیم خونه ساعت دو شده بود. از چند روز قبل سوپ درست کرده بودم و فریز کرده بودم. شوهرم بعد از اینکه به من ناهار داد رفت دنبال مامانم. خواهرم و فسقلی هاشم آورد که من سرگرم بشم. واقعا با بودنشون نمیدونم روز چطوری تموم میشه. شب خواهرم و بچه هاش رفتن خونه دایی تا با بچه هاشون بازی کنن و ما سه نفر موندیم؛ من و مامان و شوهرم.

ساعت 6 دوتا پروژسترونم و زدم و دو سه ساعت بعد خوابم برد. حدود ده بود که از درد بیدار شدم. احساس میکردم دارن پاهام و با میل داغ از بدنم جدا میکنن. تب و لرز شدید کرده بودم. یه لحظه همه بدنم گر میگرفت و میسوختم، یه لحظه بعد از سرما دندونام به هم میخورد و به مرز تشنج میرسیدم.اصلا نمیتونم توصیف کنم چه حال بدی بود. من خیلی در مقابل در مقاومم. لااقل صدام در نمیاد. ولی فقط داد میزدم و گریه میکردم. هر طرفی میچرخیدم پهلو و باسنم درد میکرد. از کمرم تا انگشتای پام سوزن سوزن میشد. یه درد وحشتناک. مامانم از یه طرف بدنم و ماساژ میداد شاید آروم بشم شوهرم هم میزد رو پاهاش و هیچ کاری از دستش بر نمیاومد. دو سه ساعتی این وضعیت طول کشید تا آخر از زور گریه بیحال شدم و خوابم برد. تا صبح چند باری از خواب پریدم. مامان هم بامن. بنده خدا اون دوشب اصلا نخوابید.

فردا شب دوباره همون ماجرا تکرار شد. هیچ پوزیشنی نبود که دردم و کمتر کنه یا احساس راحتی کنم. هیچ کاریش نمیشد کرد. یه استامینوفن ساده خوردم ولی انگار زور این درد خیلی بیشتر از این حرفها بود. به عمرم اندازه این دوشب درد نکشیده بودم. صبح اولین کارم تماس با دکتر بود و التماس برای قطع آمپولها. آخرش هم باکلی اصرار قرار شد به جای دوتا، یه پروژسترون بزنم و دوتا شیاف بذارم.

خدارو شکر الان حالم بهتره. فقط جای آمپولها خیلی متورم و کبود شده. برای همین تو راه رفتن یه کمی مشکل دارم. روز شنبه دوباره رفتم خونه مامان و همین الان برگشتم. انقدر اونجا همه دور آدم میچرخن که آدم شرمنده میشه. برادربزرگم که مثل پدر مواظب آدمه و کوچیکه که برای خودش یه لیوان آب نمیاره همش جلوی من کار میکنه. چقدرررر دوسشون دارم.  مامان و خواهرم هم که جای خود دارن.

خانواده خیلی نعمت بزرگیه. خدایا این نعمت و از هیشکی نگیر..

 

واسه خدا نوشت: خدایا، خداجونم خودت میدونی که تو این مدت حتی یک بار هم نگفتم چرا من. یه وقتا خیلی دلم گرفته. خیلی درد کشیدم. خیلی اذیت شدم. ولی بازم گفتم شکرت. تو لحظه هایی که احساس کردم کم آوردم هم باز ازت خواستم دستم و بگیری ولی هیچوقت شکایت نکردم. از همه قایم میکنم که نگن با این همه دک و پز آخر با کسی ازدواج کرد که این مشکل و داره. ولی پشت سر میام دامن خودت و میگیرم. از تو که نمیتونم چیزی رو قایم کنم.  اگه من هم نگم تو میدونی چی تو دلم میگذره.

خدایا اگه قراره همچین لطفی رو به منم نشون بدی ازت بهترینش و میخوام. این همه رو تحمل میکنم که دست آخر بالاترین کارتت رو رو کنی. میدونم دوسم داشتی که اینطوری شده. پس منم دوست دارم. خیلی دوست دارم خدایا. حتی اگه بازم نشه. حتی اگه هیچوقت نشه.

 

دوتا از دوستهای گلم هم وارد این چرخه شدن، شماکه دلتون بزرگه برای اونها هم دعا گنید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (38)

پرتو
12 آذر 92 13:31
نیلوفرم عزیزم الهی بمیرم چقدر اذیت شدی دوستم ولی مطمئن باش به امید خدا پاداش این صبر و تحملت و به زودی میگیری و کنجدات محکم میچسبن بهت مواظب خودت باش عزیزم
niloofar
پاسخ
مرسی پرتو جونمم
عاطفه
12 آذر 92 15:45
ایشالا این مادر شدن 9 ماه ادامه داشته باشه و بعدش هم برای همیشه...... نیلو جونم خیلی دلم روشنه.درسته روزای سختیه ولی هدیه بزرگی تو راهه که همه این سختیارو پاک میکنه و میبره... امید به خدا.........
niloofar
پاسخ
توکلم به خودشه عاطفه جون
هانیه
12 آذر 92 16:03
نیلوی عزیزم..... خیلی خوبه که اینطور توکل داری..... خدا رو قسم میدم به حق معصومیت همممه ی نینی ها که اینبار تو هم خط دوم رو ببینی... تا نه ماه تو دلت به سلامتی بمونن و تا نود سال تو قلبت.... منکه خخخخخخیلی دلم اینبار روشنه برات عزیزم.
niloofar
پاسخ
مرسی هانیه جان. لطف داری گلم. بوووووس
تبسم
12 آذر 92 17:52
نیلوییییییییییی ایشالااا نتیجه زحمتتاتو ببینی البته اگه خیر باشه........منم وارد این چرخه ی امتحان شدم و دارم سیکلمو شروع میکنیم به امید خدا......تمام حرفاتو با تک تک سلولام درک میکنم خواهر خوبم
niloofar
پاسخ
انشااله که موفق باشی تبسم جان. امیدت به خدا باشه. درسته راه سختیه ولی بازم خدارو شکر که لااقل راه چاره ای هست.
سحر
12 آذر 92 18:26
فدات شم نیلو دردت به جونم قربون اون دل بزرگ و دریاییت بشم من. ایشالا که ایندفعه محکم میچسبن به دلت و همه دردات رو فراموش میکنی. خدایاااااااااااااااااااااااااااا این همه سختی و درد نیلوفر مهربون رو بدن جواب نذار
niloofar
پاسخ
عزیزممم مرسی از پیام قشنگت و گلهای قشنگت. با بهترین آرزوها برای تو دوست عزیزم.
زهرا-سانا
12 آذر 92 18:58
انشاله عزیزم این روزها به فکر توام و دعاهام با توئه
niloofar
پاسخ
خیلی لطف داری زهرا جون.
آیدا
12 آذر 92 19:22
نیلو جونم ایشاالله که که یه همون خدای مهربون حاجت همهمون رو بده و به داد دلمون برسه.ایشاالله که دیگه روی هیچ اتاق عملی رو نبینی تا زایمانت
niloofar
پاسخ
مرسی آیدا جون. همچنین برای تو عزیزم
ادی
12 آذر 92 22:14
منم دقیقا همون روز و یه ساعت دیرتر از تو مادر شدم/ منم انتقال داشتم تو همون روز. امیدوارم که نتیجه ی این همه صیبر و انتظار رو بگیری عزیزم. برات بهترین رو میخوام.
niloofar
پاسخ
مرسی ادی جونم. انشااله
fariba
12 آذر 92 22:45
با حرفات دلم خیلی پرشد نیلوفر.خدایا خداجونم بحقه این شبهات خودت یکاری کن برای همه کسایی که هرچی سختیه تحمل میکنن واسه داشتن یه نی نی کوچولو خودت توی این زمستونی دلشون گرم کن
niloofar
پاسخ
آمیییییییییییین. کاش خدا صدات و بشنوه
آمی
13 آذر 92 0:08
الان دیدم اومدی ذوق مرگ شدم خخخخخخخ دوست دارم. بیا پیشمون
niloofar
پاسخ
ای جونم آمی خانوم
شیما
13 آذر 92 0:23
وای نیلو جون چقدر اذیت شدی ایشالا که تا چند وقت دیگه جواب صبر و توکلت رو بگیری ایشالااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
niloofar
پاسخ
عزیزم. انشااله درست بشه. همه چی یاد آدم میره
مينووووووو
13 آذر 92 9:48
سلام عزيز دلم اشكام ريخت وقتي ديدم اين همه درد كشيدي عزيزم من هم اين درد ها رو داشتم يادم نميره وقتي برگشتم خانه معلم رو تخت دراز كشيده بودم كه يه دفعه حالت تشنج بهم دست داد تب و لرز شديد فكر كنم به خاطر پروژسترونها باشه سريهاي اول كه وارد بدن ميشه بدن ميخواد مثل ميكروب باهاش مبارزه كنه اين حس منه بعدش ديگه خوب خوب ميشه نترس اصلا جاي امپولات هم كم كم سر ميشه من هنوز كه هنوزه يه قسمتهاي پشتم بي حسه خيلي راحت تر از زبفته درسته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
niloofar
پاسخ
عزیزم مینو جون. آره از زیفت که راحت تره چون دیگه عمل نداری ولی اینجا هم آمپولهای پروژسترون پدر در میاره. وگرنه هیچ سختی دیگه ای نداره انصافا
باران
13 آذر 92 10:42
پاییز از حوالی حوصله ات که بگذرد ... من زرد می شوم ... و تا کفش های رفتنت جفت می شود ... غریب می مانم ... و نیلوفرانه دوستت دارم ...
niloofar
پاسخ
عزیزممممممم چه شعر قشنگی باران. ممنون
رویا
13 آذر 92 11:29
نیلوفر جان سلام! با این اهنگ و نوشته هات دل آدم می سوزه و اشک همین طوری سرازیر میشه خدایا خدایا خدایا خدایا خدایا کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
niloofar
پاسخ
عزیزم نبینم گریه کنی. خوب این روزها هم میگذره دیگه. دائما یکسان نماند حال دوران
لیلا
13 آذر 92 11:55
نیلوفر جونم از اینکه اینقدر اذیت شدی خیلی ناراحت شدم.امیدوارم خدا بزرگترین نعمتشو بهت عطا کنه
niloofar
پاسخ
انشااله. منتظرم ببینم خواست خودش چی میشه.
ازاده مامان آرتین
13 آذر 92 13:02
عزیزم خدا جواب این همه سختی که کشیدی رو میده نگران نباش-شرمنده دیر به دیر میام بخدا گیر بچه داری ام خیلی سخته-ایشالا تجربه اش میکنی میبینی که حق دارم
niloofar
پاسخ
آزاده جونم همین که میای و کنارمی خیلی لطف داری گلم.
بهاره د
13 آذر 92 14:57
نیلو جونم عزیز دلم ایشالله که همین بار مامانی عشقم نوشته هات اونقد ناراحتم کرد که بازم دلم شکست پیش خدا که ازش برات بهترین ها رو خواستم دلم تنگ برا لحضه هایی که دوستام دونه دونه نتیجه بگیرن و وبشون پر شه از شادی خیلی انتظار سخته ولی خدا حکمت همه چیز رو بهتر میدونه خدا بخواد با یه دونه جنین هم مامان میشی پس گل من مهربونم ای کسی که نوشته هات همدم و اروم کننده قلب خستمه از لطف خدا نا امید نشو برات از ته ته دلم بهترین ها رو میخوام منو از حال خودت بی خبر نزاری
niloofar
پاسخ
بهاره جونم مرسی که کنارم هستی عزیزم. انشااله که همه دوستهایی که از این راه میگذرن موفق بشن
فاطمه
13 آذر 92 21:07
خوش به حالت من از همسرم دارم جدا میشم روزگارم گریه شده
niloofar
پاسخ
آخه چرا؟؟؟؟ بخاطر بچه؟؟؟ مگه دنبال درمان نرفتید؟؟؟؟ مگه کسی میتونه تضمین کنه که تو زندگی بعدی بچه ای باشه؟؟؟؟؟
ثمره
13 آذر 92 21:24
الهی قربونت برم نیلوجونم....عزیزم با نوشته هات اشکم دراومد ....ایشالله به حق این ماه عزیز جواب تمام این سختی هارا بگیری....ونی نی های سالم وصالح نصیبت بشه....مواظب خودت باش دوست من،امیدت بخدا باشه
niloofar
پاسخ
عزیزمممم. مرسیییی
ترانه
13 آذر 92 23:41
سلام نیلوفر جان ،اشک تو چشمام جمع شد و ناراحت شدم به خاطر توصیفی که از حالت کردی. ایشالله خدا میبینه حالت ر و با دادن نی نی خوشگل پاداش اینهمه صبر و تحملت رو میده. تو رو خدا مواظب خودت باش نیلوفر جان .
niloofar
پاسخ
ترانه جون همه ش یه مدته. اگه بیاد آدم هیچ کدوم از این دردها یادش نمیمونه به خدا. انشااله همه اونهایی که منتظرن زودی نتیجه خوب بگیرن
پریسا
14 آذر 92 0:47
عزیزم خواهرمنم قراره بره این دردارو بکشه لطفا مارو لینک کن که همدردیم.دکتر خواهر منم عارفیه.مرسیhttp://khodaya.niniweblog.com/
پریسا
14 آذر 92 0:50
عزیزم حواسم نبود که ما لینکیم ببخش. شب وروز برات دعا خواهم کرد.استرسو از خودت دور کنو محلول نشاسته باشیر بخور
niloofar
پاسخ
باشه عزیزم حتما.
مامان محمدمهدي(ماماطهوراي سابق)
14 آذر 92 11:22
عزيزمممممممممم الهي فدات شم كه اين همه درد كشيدي ولي من مطمئنم كه اين بار جواب ميگيري و ني نيات محكم چسبيدن به دل مهربونت انشاللهههههههههههههه
niloofar
پاسخ
ممنون گلم. انشااله
نیلوفر جون
14 آذر 92 11:24
سلام عزیزم انشا.. که الان بهتری سه تا نی نی خوشگل که تو دلت داری اونجا به مونن و بعد از نه ماه همی مارو خوشحال کنن عزیزم برات ارزوی موفقیت دارم باور کنم همش به یادتم برات دعا میکنم
niloofar
پاسخ
مرسی نیلوفر جون. من که از خدامه. برای هر سه تاشون آماده ام.
مامان بردیا
14 آذر 92 12:31
نیلوفر جون انشاالله 9 ماهه دیگه تبریک بدنیا اومدن نی نی نازتو بهت بگیم
niloofar
پاسخ
مرسی عزیزم. انشااله
مامان عروسک
14 آذر 92 16:17
سلام عزیزم انشالله همه اینا تموم میشه و زودی مامان میشی و با اومدن نی نی سالم و ناز همه این دردارو فراموش میکنی. نیلوفر جونم با خوندن نوشتت اشکم دراومد و همون موقع از خدا خواستم کمکت کنه و بهت یه بچه ی سالم و صالح بده. بهترین ها رو برات آزو میکنم. خیلی مراقب خودت و کوچولو ها باش و فقط استراحت کن.
niloofar
پاسخ
عزیزم مرسی. خیلی لطف داری. و این نیز بگذرد... دردهای جسمی چیزی نیست. خدا به هیچ کسی درد روحی نده. آمین. موفق باشی عزیزم
فاطمه
14 آذر 92 18:34
نه عزیزم بخاطر بچه نیست. من باردارم و همسرم میدونه ولی بهم خیانت کرده نمیخوام ازش جدا شم ولی نمیشه (همسر دومش بودم نمیدونستم) خدا کمکم کنه
niloofar
پاسخ
نمیدونم چی بگم فاطمه جون. خیلی بد دوره ای شده. آدمها دیگه غیرقابل اعتمادن. انشااله که هرچی خیره برات پیش بیاد. همینکه گولت زده کم ظلمی نیست. از یه طرف جدایی با بچه، از طرف دیگه هم آه یه زندگی دیگه. از خدا برات صبر میخوام عزیزم.
سحر
14 آذر 92 22:48
چطوری نیلو جونم؟ در چه حالی؟ کی میری واسه آز بتا؟
niloofar
پاسخ
سحر جون هنوز 5 روز مونده. روز 21م آزمایش دارم عزیزم
هستی
15 آذر 92 5:13
سلام نیلوفرجون. ایشالا این دفعه به مراد دلت برسی عزیزم. منم مثل خودت هنوز منتظرم. نیلوفرجان! اگه فضولی نباشه می خواستم بدونم هزینه کل دوره برات چقدر شده؟ راستش من پیش کشاف لاپاراسکوپی کردم اما نتونستم برای زیفت برم پیشش. هزینش برام خیلی زیاد بوده. فکر کنم تقریبا 1.5 تا دو برابر جاهای دیگه هست. اونم به خاطر داروهای زیادی که می ده. می خواستم بدونم از عارفی راضی هستی؟ خودش همه کاراتو انجام داده یا مثل جاهای دیگه با ماماها پیش رفتی؟
niloofar
پاسخ
هستی جان من هم دوبار پیش کشاف زیفت کردم. بله هزینه هاش واقعا بالاست و عمل زیفت واقعا اذیت کننده ست. هزینه این دوره میکروی من تقریبا 5ونیم شد. البته میدونم برای انتقال بعدی کمتر میشه چون هزینه خود انتقال فقط 400 هزارتومنه. همه کارهاشو هم خودش انجام میده. هستی جان اگر وبلاگ داری کاش آدرست و برام میفرستادی
نیلوفر جون
15 آذر 92 11:56
سلام عزیزم من فکر میکنم منم پست گذاشتم ولی نیستعزیزم امیدوارم نی نیها سه تایشون تا نه ماه سفت تو شکمت منتظر بشینن بعد زود بیان پیشت تو عکس سه قلوهات برامون بزاری خدامهربونه
niloofar
پاسخ
نیلوفر جان پیامت اومد عزیزم. تاییدش کردم. مرسی بابت دعای قشنگت
غزاله
15 آذر 92 16:41
الهی که به همین وقت و ساعت عزیز همه حاجت روا بشن و به زودی خبر های خوب و شیرین بخونیم.
niloofar
پاسخ
انشااله غزاله جان
mahe mehr
15 آذر 92 23:51
نیلویم اومد کوچولوها رو به دلت تبریک میگن انشاله خدا صدات رو بشنوه و از این سختی ها رهایی پیدا کنی عزیزم برات خیلی خوشحالم ما رو از حال خودت بی خبر نزار انشااله اینبار تهران اومدم برات بیارم و مامان شدنت رو تبریک بگم عزیزم
niloofar
پاسخ
مرسی مهری جونم. انشااله که دوره خودت هم این بار موفقیت آمیز باشه. خیلی عزیزی
گیتی
16 آذر 92 10:59
نیلو جونم قربون خودت و اون حس مادریت و اون کنجدای کوچولوت بشم انشالله خدا جواب این همه صبر و سختیایی که کشیدیو با دادن فرشته های موندنی بهت بده. نیلو جونم دوشنبه عازم کربلام اونجا خدا رو قسمش میدم به حق ناامیدی ابوالفضل همه دوستای منتظرم و ناامید نکنه،نیلو جونم با دل پاکت دعام کن ناامید و دست خالی برنگردم.
niloofar
پاسخ
گیتی جون خوش به سعادتت. نایب الزیاره باش. من که همیشه شما دوستام و قبل از خودم دعا کردم. انشااله براتی رو که میخوای از همین سفر بگیری. گیتی جان سفر به سلامت عزیزم
مينووووو
16 آذر 92 13:42
راسي اين اقاي دكتر جديد در مورد استراحت بعد انتقال چي گفت ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
niloofar
پاسخ
مینو جان گفت بعد از دوروز استراحت نکن. بلند شو و به کارهات برسه. فقط باید مواظب باشی. (مثل یواش رفتن از پله ها و این حرفها)
نیلوفر جون
17 آذر 92 0:48
من یک نظر اینجا گذاشته شروع مادریتون تبیریک گفت بودم ولی نیست
niloofar
پاسخ
من ندیدم این پیغامو. ولی بازم صمیمانه ممنونم عزیزم.
مينو
17 آذر 92 7:33
تو الان ديگه كارهاي معمولي روزمرت رو خودت انجام ميدي ؟؟؟؟ منم ايشالله سري بعد نميخوام استراحت كنم بعد از سه روز ميرم سر كار ايشاله
niloofar
پاسخ
آره مینو جون. دفعه پیش فقط برای دستشویی بلند میشدم. دیدم هیچ فرقی نمیکنه. الان دوروزه میرم دانشگاه و از صبح تا شبم کلاس دارم.
فاطمه
18 آذر 92 22:05
نیلوفر جان همه این حرفها یک طرف اون همه علاقه یک طرف، خیلی دوستش دارم باهام همیشه خوب بوده فقط دروغش سخته تحملش الان بحث یک خانم دیگه هم هست که آیا من برم کنار یا ائن بره کنار. برام دعا کن. منم از ته ته قلبم برات دعا میکنم، خدا خیلی بزرگه انشالله کار جفتمون درست میشه
niloofar
پاسخ
واقعا وضعیت سختیه. حتی تصورش هم سنگینه. خدا خودش کمکت کنه و بهترین راه و پیش روت بذاره
زهرا
24 آذر 92 23:48
بخدا دروغ نیست وقتی خدا نوشت آخرشو خوندم همینطوری بی اختیار اشکام اومد نیلوفر جان با دل پاکت برا منم دعا کن.
niloofar
پاسخ
امیدوارم خدا خودش دستت و بگیره دوست گلم. انتقال موفقیت آمیزی داشته باشی. فقط امیدت به خدا باشه. بالاخره جواب میگیری