فتبارک الله احسن الخالقین
غروب سه شنبه. سه شنبه هایی که نمیدونم چرا ولی همیشه برای من عزیز بوده. رفته بودم آمپول پروژسترونم رو بزنم که یه دفعه به سرم زد یه بی بی چک بگیرم برای فردا صبح که میشد روز چهاردهم انتقالم. روز یازدهم تست کرده بودم و منفی جوابی بود که گرفته بودم. یک ساعتی حالم گرفته بود. عصبانی بودم اما از دست خودم. بعدش دیگه آروم شدم. از ته دل گفتم خدایا شکرت. چه بدی چه ندی خودت عزیزی.
رسیدم خونه دلم طاقت نیاورد. یه چیزی هلم میداد سمت کیفم. بسته ی بیبی چک و باز کردم و رفتم دستشویی. همین که با قطره چکون چند قطره روش ریختم خط C خیلی سریع بنفش شد و مثل یه توفان موجهای نگرانی رو تو قلبم به تلاطم درآورد. با خودم گفتم این یعنی قطعا منفیه. میخواستم بی بی چک و بندازم تو دستشویی که یه لحظه احساس کردم خط T داره صدام میزنه. یه آن احساس کردم یه هاله ای دیده میشه. با دقت بیشتری نگاه کردم. گفتم حتما اشتباه میکنم. ولی این هاله داشت با طمانینه پررنگ تر میشد. عجله ای برای آروم کردن این امواج نداشت اما داشت وعده یه زندگی جدید و بهم میداد. داشت همه دنیامو رنگ میزد. ضربان قلبم داشت میرفت بالا. دستام داشت به لرزش میافتاد.
با دستهای لرزون اومدم بیرون و بی بی چک و گذاشتم روی میز. هی داشت پررنگ تر میشد و دل من بیشتر و بیشتر به تاپ تاپ میافتاد. دیگه نه لکه بزرگ خونی که بعد از تزریق پروژسترون روی لباس زیرم نشسته بود برام مهم بود نه دردی که داشت. تو یه لحظه پروژسترون برام عزیز شد. هپارین شد دوست خوب من. دور نافم دیگه نه درد میکرد نه کبودیاش به چشم میاومد.
گیج شده بودم. همینطور تو خونه میچرخیدم بدون اینکه بدونم دنبال چی میگردم. میاومدم و یه نگاه دیگه به بی بی چکم مینداختم. این دوخط نباید اشتباه باشه. نمیتوووونه اشتباه باشه. خدا میدونه چند تا اسم تو همین یه لحظه از جلوی چشام رد شد. واییییی خدایا. یعنی درسته؟؟؟!!! یعنی ممکنه؟؟؟!!!! یعنی من خاطی رو هم بغل کرده بودی؟؟؟!!!
قبل از همه زنگ زدم به مامان. بیشتر از همه حق اون بود که بدونه. با همون متانت همیشگیش گفت خیلی بهش فکر نکن تا پنج شنبه که آزمایش بدی. اما مگه میشد. تو یه لحظه همه زندگیم رنگ عوض کرده بود. همه چی قشنگ شده بود. دیگه این شکم برآمده و این وزن بالا قشنگترین چیزی بود که کسی میتونست داشته باشه. لباس بارداری از این لحظه به بعد زیباترین لباس دنیا بود.
از این لحظه همه فکرها هجوم آوردن به سمتم: گفتم نکنه ظرف نمونه م مناسب نبوده، ولی خوب HCG فقط و فقط هورمون مقدس مادریه و ربطی به جنس ظرف نداره. بعدشم من که این آمپول رو حتی قبل از انتقال هم تزریق نکرده بودم. گفتم نکنه مثبت کاذبه. ولی خوب نمونه صبح هم نبود که بگم ادرار زیادی غلیظ بوده...
یه دوش گرفتم و وایسادم برای دو رکعت نماز شکر. قنوت همیشه زیبا بوده ولی امشب "سمع الله لمن حمده" قشنگترین ذکری بود که میشد گفت. خدایا شکرت که سامعی. خدایااااا شکرت. خدایا شکرت که صدامو شنیدی. خدایا عاشقتم که صداهامون و شنیدی. چه ذکری در خور حمد و ستایش بزرگیه تواه جز الحمدلله ولا اله الاالله و الله اکبر.
خدایا اگه این دم رو به من عطا کردی این همه آدم لایقتر و سزاوارتر، و کجا گرم تر و امن تر از آغوش تو. همه اسامی از ذهنم رد میشد. بدون اینکه حتی به جواب خودم مطمئن باشم شروع کردم به دعا برای اینکه همه دوستام این لحظه رو تجربه کنن. این شادی رو داشته باشن.
خدایا چه حسی زیباتر از اینکه الان شک ندارم هنوز دوسم داری. خدایا این بار یه مرحله بالاترم بردی. دستم و محکم بگیر تا سقوط نکنم. همه چیز به خواست تواه و ما جز سر تسلیم نداریم.
امروز صبح رفتم ازمایش دادم. هنوز برگه ش به دستم نرسیده. شوهرم زنگ زد. جواب آزمایش 734/6
خدایاااااااااااااااا شکرتتتتتتتتتتتتتت