خدایا عاشقترم کن
چقدر عاشقترم این روزها. از دیروز که حجم کوچیک و گردت رو تو مانیتور دیدم بیشتر دوست دارم. بیشتر باور کردم که هستی. هرچند بتای حضورت تسکینی بود به همه آشوب دلم ولی دیدن حجم قشنگت کبریتی بود که یک دنیا عشق رو تو دلم شعله ورکرد.
چقدر تصورت قشنگه. تصور دستهات که الان یه باله ی کوچیک بیشتر نیست. تصور چشمهات که الان فقط دوتا نقطه ی ریز و سوراخ توی قسمت فوقانی اندامته. تصور این که چقدر دوسم داشتی که قبل از دستگاه سونوگرافی جای امنت و به مامانت نشون دادی تا بدونم هر وقت میخوام قربون صدقه ت برم، بدونم کجا لونه کردی. چقدر بودن با تو فوق العاده ست. چقدر لغت کم دارم برای این احساس.
از دیروز بیشتر ترس مادرهای کلوپ و درک میکنم. احساس گنگی که از شنیدن حس یه مادر به یه جنین چند میلیمتری داشتم الان انقدر برام ملموس شده که انگار جای تک تک دوستام دوران بارداری رو گذروندم. جای تک تکشون دچار تهوع شدم. جای تک تکشون وان یکاد خوندم. دلم آلوچه خواسته. رو تخت سونو دراز کشیدم و استرس غربالگری رو تجربه کردم. لگدهای نینی رو حس کردم و روز زایمان از اینکه پاره تنم اولین جداییشو از من تجربه میکنه اندوهگین شدم.
نمیدونی خاله و دخترخاله چه ذوقی برای دیدنت دارن. چه خوشگل نازت و میکشن. وقتی حرف میزنن دل من بیشتر غنج میزنه برای حس کردنت. برای اینکه بگم ببین الان اینجای دلم داره شنا میکنه. نازنینم هرچی تو این مدت از مادرت میگیری گوارای وجودت باشه. این نه ماه برای یکی بودن خیلی کوتاهه. از لحظه به لحظه ش لذت ببر که من آن به آن این نه ماه و با عاشقی تو خواهم گذروند.