هفته پانزدهم
روزهاچقدر سریع میگذرن. تو یه چشم به هم زدن رسیدی به هفته 15 و من هنوز از این عاشقی سیر نشدم. هنوز معده م درد میکنه. نه به شدت ماههای قبل ولی هنوز هم میتونه خوابم و به هم بزنه. خیلی زود شکمم برآمده شده. هرکسی می بینه فک میکنه حداقل 6 ماهت باشه. منم دروغ چرا لذت میبرم.
وقتی تو مترو یا اتوبوس کسی بلند میشه و جاشو میده به من. یا اینکه یه خانمی اتفاقی تو خیابون میپرسه: آخی. شما بارداری؟ نمیدونی چه حالی میشم. قند تو دلم آب میشه. انگار همه دنیا رو بهم میدن. چقدر به داشتنت افتخار میکنم. دوست دارم این دوران بیشتر و بیشتر کش بیاد.
هنوز هیچی به یمن اومدنت نخریدم. منتظرم بعد از سونوی آنومالی با خیال راحت برم دنبال خریدات. خواهرم میگه از الان براش خرید کنی زود بی طاقت میشی واسه اومدنش. راست هم میگه. مگه میشه هر روز این لباسهای اندازه کف دست و نگاه کرد و دل دل نکرد.
این مدت کمر درد و انقباضهای زیردلم یه کمی بیشتر شده. فکر میکنم بخاطر نشستن زیاد سرکلاس و سرپا موندن باشه ولی اگه بخوام حذف ترم کنم و مرخصی بگیرم میدونم زود خسته میشم. اینطوری لااقل سرم گرمه. دکتر عارفی آمپول هپارین مو نصف کرد و به جاش پرولوتون داد که دو هفته یه بار بزنم. آمپولش درد داره ولی خیالم بعد از زدنش راحت میشه که این دردها دیگه هیچ کاره ن. میدونم بازم باید بیشتر مراقب باشم. تو رو آسون به دست نیاوردم که خدای نکرده آسون از دست بدم. میدونی چقدر عاشقتم. پس...