ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

یه وقفه نسبتا طولانی

1393/9/28 13:24
نویسنده : niloofar
964 بازدید
اشتراک گذاری

اولا یه معذرت با طعم ماچ و بوسه چون این روزها انقدر سرم شلوغ بوده که نشد بیام و وب و تازه کنم.

دوما بریم سراغ این روزا:

دخترکم شده چهارماه و نیمه. یه قند عسل که نگو. از همین الان هرطوری شده حرف خودش و به کرسی مینشونه. دیگه دوست نداره تو شلوغی بغل کسی دیگه بره. یه وقتایی که حوصله نداره حتی اگه کس دیگه نگاهش کنه محکم میچسبه به من و گریه میکنه. دوست نداره خیلی بغل به بغل شه. خونه مون و میشناسه و رختخواب خودش و خیلی دوست داره. خلاصه این که کلی نسبت به اطرافش و آدمهای اطرافش شناخت پیدا کرده. خیلی کارهاش جالبه. هر روز یه چیز جدید یاد میگیره و هر روز یه حرکت نو ازش میبینیم.

البته این مدت یه کمی وزن کم کرده اونم بخاطر اینکه سر خودم شلوغ بود و نتونستم اونطور که باید پیشش باشم. دوسه روزی هم بهونه گیر شد و فقط چسبیده بود به خودم. جمعه 14م آذر باباش بخاطر نذری که پارسال برای سالم دنیا اومدن کوچولومون کرده بود راهی کربلا شد. شنبه نوبت واکسن چهارماهگیش بود که دوروز هم شدیدا تب کرد و مدام با پاشویه و استامینوفن تبش و پایین میاوردیم. خیلی اذیت شد. خوبه که مامان و خواهرم پیشم بودن وگرنه دست و پام و گم میکردم.

از دوشنبه تا پنج شنبه هم خونه مامان بودیم. کلی اینور اونور رفتیم. حتی شهرفرش هم یه سر رفتیم. بدجور به سرم زده بود یه فرش برای اتاق خوابم بگیرم که با مشورت با مادر و خواهر گرامی تصمیم بر این شد که فعلا همون فرشی که هست و پهن کنم تا یه سر هم برم بازار مولوی بعد خرید کنم. خیلی جالب بود. قیمتهاش مناسب بود و بعضی از مدلهاش واقعا زیبا بود. از نحوه اطلاعات دهی و پذیرایی شون هم خوشم اومد. متاسفانه تو مراکز خرید کمتر چنین چیزی رو میبینیم.

پنج شنبه هم برای سالگرد مادربزرگم یه سر رفتیم بهشت زهرا و از اونجا اومدیم خونه ی ما. دلتون نخواد دوروز حسابی کار کردیم. کل دکور خونه رو تغییر دادیم که وقتی مهمونها میان جا داشته باشیم و راحت تر بشه پذیرایی کرد. تو این فاصله هم تند و تند برای خودم یه لباس حریر دوختم که روز تشریف اوردن همسری تن کنم که هم قشنگ باشه هم روشن هم نیاز به چادر یا مانتو نداشته باشه.

یکشنبه صبح ساعت 8 هم که شوهرم رسید و بدو بدوی کار شروع شد. یه گوسفند برادر من خریده بود و یه گوسفند برادرشوهرم. همه خواهر برادرا هم اومده بودن پیشواز. بعد از صبحونه سریعا بساط ناهار و پخش گوشت و شروع کردیم. خلاصه اینکه تا 9 شب یه بند سرپا بودم و آخرین مهمونم یازده شب رفت. خسته کننده بود ولی شکر خدا به خوبی برگزار شد.

از سوغاتیا نپرسید که برای خودمون چیز زیادی نموند ولی ارغوان یه لباس خوشگل از باباش گرفت که عکسش و میذارم اینجا.  راستی دارم یه کارهایی میکنم یه کوچولو نتیجه بده بعد میام میگمچشمک.

دوستون دارم دخترامحبت

 

این لباسیه که باباش براش خریده:

دخترم

 

اینم از حرکتهای جدیدی که یادگرفته و دوست داره

دخترم

 

 

پسندها (5)

نظرات (11)

ﺳﺤﺮ
28 آذر 93 18:53
ﺳﻼﻡ ،ﺍﻭﻭﻭﻭﻭﻩ ﭼﻘﺪ ﺧﺒﺮ،ﻗﺒﻮﻝ ﺑﺎﺷﻪ ﻫﻤﺴﺮﯼ،ﺩﺧﻤﻠﯽ ﻣﺎﺷﺎﻟﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﮕﻠﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺘﯽ~،ﺍﺱ~ﻧﺪ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺮﻩ
niloofar
پاسخ
مرسیییییییی عزیزمممممممممممم
مامان آیدا
28 آذر 93 19:25
عزیزم قبول باشه..خسته هم نباشی...
niloofar
پاسخ
مرسی گلم. ایدایی الان چطوری؟ خوبی/
مامان صدیقه
29 آذر 93 7:07
به سلامتی عزیزم پس حسابی سرت شلوغ بوده .از نحوه نوشتنت مشخصه که با عجله این پست رو نوشتی.زیارت بابای ارغوان هم قبول باشه.ایشالا که ارغوان جووون همیشه خندون و سالم باشه
niloofar
پاسخ
آره صدیقه جان. یعنی فقط نوشتم که یه خبری داده باشم. اگه بد شده معذرت
شیمـا مـامـی رادیـن
29 آذر 93 11:52
زیارت قبول باشه نیلو جون ماشالا هزاااااااار ماشالا چه جیگریه دخملی نازت لباسش هم خیلی بهش میاد مبارکش باشه
niloofar
پاسخ
چشات قشنگ میبینه شیمایییی. ماشاله به رادین خالهههههه
آسيه
29 آذر 93 12:21
خدا نگهش داره خيلي نازه ماشالله
niloofar
پاسخ
مرسی آسیه جون
مامان نــــاديــــا
29 آذر 93 15:26
سلام نیلوفر جون خوبی ؟الهییییییی جوجه رو ببین چه خوشگل و تپل شده ماشالله از چش بد دور باشه لباسشم مبارکش حتما ببوسش زیارت همسرتم قبول باشه انشالله سال دیگه سه نفری برین پابوسشون و یه خسته نباشی به مامان سختکوش
niloofar
پاسخ
ایشالا نادی جون. واقعا به یه همچین سفری نیاز دارم
mozhgan
30 آذر 93 9:38
مبارک باشه ارغوان خانم گل
niloofar
پاسخ
مرسی
سمیرا
7 دی 93 22:22
الهییییییی😙 خیلی جوجوئه 🌹🌹🌹 خدا حفظش کنه براتون 👪
niloofar
پاسخ
مرسییی سمیرا جون
زهرا
8 دی 93 23:05
به به چقد ماشالا ناز شده ارغوان البته خوردنی ام شده زیارت همسرتون قبول انشاالله...خوشبحالش شمام خسته نباشی در کنار بچه داری کار خیلی سخته مخصوصا مهمون داری پیش ما هم بیا خانمی
niloofar
پاسخ
ممنون زهرا جان. آره واقعا یه موقعهایی سخته
❈ کوثر❈
11 دی 93 15:09
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی
مامان فرزانه
11 دی 93 16:01
سلام چه دخمل ناز نازی داری همیشه سلامت باشه تو جشنواره شرکت کردم میشه لطف کنی بهم رای بدی......عدد 74 رو به 1000891010 بفرست واقعا ممنون از لطفو محبتت خواهش میکنم پشت گوش ننداز یه رای تو میتونه خیلی تاثیر گذار باشه و برا من خیلی مهمه
niloofar
پاسخ
مرسی خانمی. چشم. قبلا هم این پیام و فرستاده بودی