گوهر خانم
هربار که بهش میگفتن خانومت باید آزمایشها رو تکرار کنه یا فلان بخش بره شروع میکرد با لهجه ی لری به غر زدن. حتی به مسئول آزمایشگاه پیشنهاد 100 تومن رشوه کرده بود که این همه از گوهر خانمش آزمایش نگیرن و دست و بالش و سوزن نزنن. سنشون خیلی کمتر از اون چیزی که بود نشون میداد.هردوشون دندون مصنوعی داشتن. گفتن بیست سالی میشه که ازدواج کردن. هرچی حساب کتاب کردم دیدم باید حداکثر 40-45 سالشون باشه.
از خرم آباد میاومدن. وقتی ازشون پرسیدم چرا اینقدر دیر اومدین دنبال درمان، شوهره گفت بهم گفتن زنت بچه دار نمیشه. منم گفتم اصلا بچه نمیخوام. تا چند وقت پیش که رفتیم کرمانشاه پیش یه دکتر خوب و اون معرفیمون کرد اینجا.
گوهر از زیر چادر یه دستمال دور سرش بسته بود. از حرف زدنش چیز زیادی متوجه نمیشدم. ولی خیلی سعی میکردم با دقت گوش بدم تا بفهمم. شوهرش هم که فقط چشمش به دهن گوهر بود. بعد از سالها دخترعمو پسر عمویی و بعد از 20 سال زندگی بدون بچه، هنوزم با هر جمله ی گوهر ته چشماش برق میزد و می خندید. به گوهر خانمش میگفت بعد عملت یکی رو میارم خونه همه کارهاتو بکنه تو اذیت نشی. چقدر عاشقانه نگاهش میکرد و گوهرش چه قشنگ از حرفها و نگاههای شوهرش خجالت میکشید.
یه مقدار دیگه دارو بهم دادن که استفاده کنم و شنبه دوباره برم برای سونوگرافی. احتمالا روز دوشنبه انتقال داشته باشم. قبل از خودم برای نتیجه گرفتن گوهر و شوهرش دعا میکنم.