ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

اولین آزمایش به تجویز دکتر عارفی

1392/6/31 7:34
نویسنده : niloofar
1,003 بازدید
اشتراک گذاری

پنج شنبه صبح زود با شوهرم رفتیم آزمایشگاه بهار تو کارگر شمالی. آزمایشگاهی که خانم دکتر عارفی معرفی کرده بود. شوهرم آز پرولاکتین داشت و دوسه تا آز دیگه که همونروز انجام شد. ولی تعداد آزمایشهای من زیاد بود و چون دوتا آز PCR داشتم باید میرفتیم بیمه تا تاییدش کنه. اونروز دیگه تا بریم سازمان بیمه و تاییدیه بگیریم شد 11 و تو این فاصله صبحانه خوردیم. برای همین ازمایش موند برای شنبه.

جمعه رفتیم خونه مامان و من شب اونجا موندم. قرار شد ساعت 6ونیم صبح آزمایشگاه باشم و بعدشم برم دانشگاه. صبح ساعت 5ونیم زدم بیرون. هوا تاریک تاریک بود. اصلا دوست ندارم تو تاریکی صبح از خونه بیرون برم. یه حس بدی نسبت بهش دارم. شب تاریک هم که میشه بازهم همه جا پر از آدمه ولی تاریکی صبح ترسناکه.

راس ساعت مقرر رسیدم آزمایشگاه. 370 هزار تومن ناقابل هم هزینه ش شد. تو سالن نمونه گیری 4تا صندلی بود که با پارتیشن های mdf از هم جدا میشدن. خانمی که اوومد از من خون بگیره 6تا لوله آزمایشگاهی دستش بود. اول که اینارو گذاشت روی میز. نگاه کردم دیدم روی همه شون اسم من و نوشته. راستش یه کم ترسیدم. این مدت انقدر آزمایشهای الکی دادم یا آمپول زدم اصلا دوست ندارم دیگه سوزن ببینم. همش رگم قایم میشه. ولی این خانم انصافا خیلی ماهر بود. سوزن و که زد به ترتیب لوله های آزمایشگاهی رو وصل میکرد بهش و پرشون میکرد. جواب آزمایشم هم موند برای 21م مهر.

باید زنگ بزنم وقت ویزیت 9مهر و عقب بندازم. بدون جواب آزمایش پیش دکتر رفتنم فایده ای نداره.

بعد از 6روز تاخیر دیشب پری اومد. دیگه دیر اومدن یا سروقت بودنش اصلا برام مهم نیست. هرموقع میخواد بیاد. فقط باید مفنامیک اسید بخورم که شدت خونریزی رو کم کنه. هنوز بدنم خیلی ضعیفه. بیشتر باید به خودم برسم. مخصوصا که ده روز دیگه اسباب کشی هم دارم. باید انرژی داشته باشم که بتونم زود همه چیز و مرتب کنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

باران
31 شهریور 92 13:36
سلام نیلو جون آفرین واسه جزیی نگر بودنت انشااله زودی جواب میگیری گلم به ما چرا سرنمیزنی


عزیزم من تقریبا هر روز به وبلاگ دوستان سر میزنم. ببخشید اگه کامنت نمیذارم
ترانه
31 شهریور 92 15:04
نیلوفر جان خدا بزرگه .


خدایاااااا
مامان ازاده
31 شهریور 92 16:44
عزیزم ایشالا پشت همه این سختی ها و دردها یه شادی بزرگ باشه-صبور باش


انشااله آزاده جونم. مرسی
عطی
31 شهریور 92 19:52
نیلوفر جونم برات دعا میکنم تا همه چیز خوب باشه و تو به زودی زود مامان بشی گلم.


مرسیییییی
ثمره
31 شهریور 92 20:01
خدابزرگه نیلوفرجونم
ایشالله ی روزی جواب تمام این سختی هارو میگیری


پرتو
31 شهریور 92 22:30
عزیزم خصوصی داری
سحر
31 شهریور 92 23:38
نيلوفر عزيزم تعريف دكترعارفي رو شنيدم..اميدوارم دستانش برايت شفا باشد..
درك ميكنم منم حالم از دكتر و نوبت و ازمايشگاه و سوزن بهم ميخوره..ايشاله اينبار اخرين بار باشه..و تو جوابتو سريع بگيري..اميدت بخدا باشه..معجزه در دستان تواناي اوست..اميدوارم بي دردسر و بدون كشيدن درد امپول و... نيني ات را دراغوش بگيري..دلم روشن است..باور كن هميشه براي شما دوستان نديده ام دعا ميكنم..امروز باگريه تو حالتي ك حالم خيلي خراب بود برايتان دعا كردم تك تك اسم بردم..باميد اينكه خدا دعاي زن باردار را ميشنود..اميدوارم به خاطر جنين بيگناهم بماهم نگاهي بكند
تونيز براي من دعا كن


خیلی لطف داری سحر جون. منم همیشه برای همه دوستان دعا میکنم. گلم انشااله نینی نازت و سالم بغل میگیری نگران هیچی نباش.
آیسان مامان ماهان
1 مهر 92 10:26
فدات شم نیلوفر جونم،،خدا مراد دلتو بده عزیززززززززززززززم
آیسان مامان ماهان
1 مهر 92 10:34
سلام نیلوفر جونم،،خوشحالم که به زندگی عادیت میرسی و دانشگاه میری،خوشحالم که اون همه پشتکار برا هدفت داری به دوستی باهات افتخار میکنم و دعا میکنم تلاشت مسمر ثمر باشه عزیزم


مرسی دوست گلمممممم
آیسان مامان ماهان
1 مهر 92 10:36
عزیز دلم 370 هزارتومنا فدای سرت و خوشبختیت
بمیرم برات که اینهمه ازت خون میگیرن


خدانکنه عزیزم.
آیسان مامان ماهان
1 مهر 92 10:37
نیلو جون امروز کلی دلم گرفته ،،و همش در خونه خدام اگه قابل بدونه برا شمام دعا میکنم


عزیزم چی شده آیساننننننننن؟؟؟؟؟؟
ترانه
1 مهر 92 13:28
ممنون عزیزم .
بهشون گفتن چهارصد نفر جلوتونن و یکسال طول میکشه.



چی بگم ترانه جون. 400 نفر؟؟؟؟
انشااله کارتون به اونجا نکشه.
بهاره د
1 مهر 92 18:57
نیلو جونم عشقم
با کامنت های تو جون دیگه ای میگیره وبم
برات بهترین ها رو میخوام
قابل باشم سر نمازها همیشه دعاگوتم
ایشالله خیلی زود دلتون شاد بشه
نیلو خیلی دلتنگم
دلم هوای گریه داره


مرسی بهار جونم لطف داری.
نبینم غمتو. این روزهای سخت هم میگذره. بالاخره میگذره.
عاطفه
2 مهر 92 21:57
سلام خیلی دلم داست تنگیده بود



به به عاطفه خانوم گل. کجایی دختر؟؟
سودابه
2 مهر 92 22:31
به امید خدا زودی میشین..


ایشالااااااااااااااااااااااااا
باران
3 مهر 92 12:07
گيتي
4 مهر 92 12:44
نيلو جونم سلام
انشالله هر چي كه تو اون دلت مهربونت خدا بهت بده.


مرسی گیتی خوبم.