ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

اینارو من می فهمم

1392/7/23 15:01
نویسنده : niloofar
940 بازدید
اشتراک گذاری

دوباره بی خوابی، دوباره ترافیک، دوباره کلاچ و ترمز و آخرشم مطب. ساعت 8 صبح وقت داشتم ولی نزدیک 11 بود که موفق شدم دکتر و ببینم.

وقتی مجبوری اینجا چند ساعت منتظر بمونی یقین پیدا میکنی که نازایی گناه نیست. هم یه خانم چادری ممکنه درگیرش بشه هم یکی مثل من. هم تهرانی هم شهرستانی. هم چاق هم لاغر.

یه وقتهایی خانمهایی هم هستن که ظاهرا مشکلی ندارن و به قول خودشون اومدن فقط برای محکم کاری یا نشون دادن آزمایش. بعد که پرونده سنگین توی دستت رو میبینن شروع میکنن به سوال پرسیدن و با هر سوالشون نگاهشون سنگین تر میشه.

اینجا یه اتاق انتظار کوچیک داره که یه درش به راهرو باز میشه، یه درش به مطب دکتر و یه درش هم به بخش IVF. آقایونی که از اتاق نمونه گیری بخش میان بیرون تا چند دقیقه سعی میکنن با کسی چشم تو چشم نشن. تو سالن کنار یه خانم لاغر اندام میشینم که مشخصه درد داره. میگه هایپر شده و شکمش 6 لیتر آب آورده. 6 لیتررررر. یعنی اندازه 4 تا بطری نوشابه خانواده.

شوهر خانمی روکه رفته اتاق عمل صدا میزنن و یه برگه میدن دستش که داروهای خانمش و بگیره. روی این نسخه فقط یه نیم خط نوشته داره ولی آقا با یه پلاستیک بزرگ پر از آمپول برمیگرده. یه نیم خط چه مفهوم سنگین و دردناکی داره. نمیدونم دلم برای اون خانم میسوزه یا برای خودم.

به ساعت خیره میشم و نبضم و میگیرم. حدود 80 تا بود. یعنی نرمال. یعنی هنوز امیدی هست.

جواب آزمایشهایی رو که دکتر خواسته بود امروز براش بردم. اینطوری که خودم مطالعه شون کرده بودم خدارو شکر همه چیز نرمال بود. حتی همسرم خیلی بهتر شده بود. با هزار فکر و خیال که از شنبه وارد سیکل جدید میشم رفت داخل. ولی دکتر عارفی همسرم و به یکی از آقایون دکتر همون بخش معرفی کرد و قرار شد نزدیک به دوماه دیگه هم شوهرم دارو مصرف کنه. راستش از اینکه چرا دکتر اینقدر بی توجهی کرده و همون ماه همسرم و پیش این دکتر نفرستاده خیلی دلم گرفت. خوب من کلی برنامه ریزی کرده بودم که تا قبل از امتحانات کارم انجام بشه. کلی روزشماری کرده بودم که نینی رو زودتر ببینم.

خوب اون که نمیفهمه یک ماه برای من چقدر سخت میگذره. اون که نمیفهمه یک ماهم برای من یک ماهه. اون که نمی فهمه من تو دلم چه خبره. میگه عجله ای نداریم. خوب اون که از شرایط من خبر نداره. اون که نمیدونه من چقدر سختمه. چقدر منتظرم. اون که نمیفهمه ولی من خوب میفهمم. آخه من برای اون فقط یه موردم مثل بقیه مریضها، ولی برای خودم یه زنم که از تقویم خسته شده.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

ترانه
23 مهر 92 16:30
نیلوفر جان خدا رو شکر که همه چی نرمال بوده همیشه اینجور مواقع به کسایی فکر کن که جز جنین اهدایی راهی ندارن و یه لحظه هم تصور حال اونا سخته.
امیدوارم تو این روز بزرگ خدا صدای همه منتظرا رو بشنوه .



آمیییین
مامان خانومی
23 مهر 92 18:45
سلام
عزیزم نمیدونم اسهال استفراغ امونمو بریده
دارم میمیرم من مامانمو میخوام همشم میخورم پریم عقب افتاده 1 هفته دقیدم


آخییییی. دختر یه طوری نشه بشینی هی بخوری؟؟؟
fariba
23 مهر 92 19:01
سلام نیلوفرم خوبی عزیزم توکه این همه صبرکردی یکم دیگه هم صبر داشته باش عسیسم ان شالله که هرچی خیره و قسمته


فریبا جون از این ناراحتم که دکتره چرا بی توجهی کرد. خوب میتونست همون ماه پیش معرفی مون کنه پیش دکتر
پرتو
23 مهر 92 19:02
سلام عزیزم خدا رو هزاران بار شکر که از ازمایشات راضی بودی و همه چی نرمال بوده ، حق با توئه دکترا براشون زیاد فرقی نداره و از عمق وجود ما خبر ندارن که دیگه ممکنه کم اورده باشیم و حوصله یه روز تاخیر و هم نداریم چه برسه به یه ماه ولی اشکال نداره گلم این و هم میشه به فال نیک گرفت که این دفه قراره به امید حق جواب مثبت بگیری ، انشاالله به حق این شبهای عزیز که همگی منتظران نینی حاجت روا شن همین طور تو دوست گلم آمیننن


مرسی پرتو جان. انشااله به حق همین شب مبارک همه از انتظار خلاص شن.
فندوق مامان
23 مهر 92 21:03
سلام اگه هستی بیکاری بیا نی نی گپ
فندوق مامان
23 مهر 92 21:09
سلام عزیزم من میدونم ماه یعنی چی و چقدر سخت میگذر ماه سی روز هر روز 24 ساعت که برای ما مامانای منتظر 240 سال میگذر چقدر این دکترا بی فکرا عزیزم ناراحت نباش ما پیشتیم هر روز بهت سر میزنیم سعی میکنیم این روزها رو باهم بگذرونیم شاید کمتر طول بکشه عزیزم ایشا.. روزها انقدر زود بگذره که زود بیای خبر مامان شدنت به ما بدی


مرسی فندوق مهربون
عاطفه
23 مهر 92 22:24
سلام نیلو جون.مطلبت رو که خوندم اولین چیزی که به ذهنم اومد که تو چقد عجولی.تا جایی که یادم میاد خیلی سال نیستکه ازدواج کردی و سریع رفتی سراغ زیفت و .......
البته بگم من خودم از تو بدترم...با اینکه بهم میگن میتونم طبیعی باردار شم و 2 تا سقط داشتم ولی ترجیح میدم زودتر برم سراغ مرحله اخر و میکرو کنم.ولی واقعا زمان بره.
من اول تو شهر خودمون پیش 3 تا دکتر دوره کامل رو گذروندم.بعد رفتم طب سنتی بعد اون رفتم پیش پاکروش.ولی پاکروش هم عجله ای نداره.حالا هم رفتم ساری که بهم نزدیکتره.ولی باز همه راه رو باید از اول برم.همه ازمایشا و..........
نمیدونم کی صلاحه ولی مطمئنا این عقب افتادنا صلاح خودمونه.
تو هم مطمئن باش هر چی تو این راه پیش بیاد تو سر نوشتمونه.پس عجله نکن.بذار زندگی راه خودش رو بره.


عاطفه جونم درسته دوساله ازدواج کردیم ولی خوب این درمانها معلوم نیست کی جواب بده. بعدش هم هر دو تو سنی هستیم که لب مرزیم. یعنی خیلی جای صبر کردن و دست رو دست گذاشتن نداره. من بیشتر از انتظار از سهل انگاری دکترم ناراحتم. چون برنامه ریزی کردم.میخواستم تا موقع امتحانهای ترم تکلیفم مشخص بشه که مثل ترمهای قبل عملم وسط امتحان نیفته. بعدشم یه سری مسائلی هست که نمیشه اینجا توضیح داد.
سحر
23 مهر 92 23:43
حتما حکمتی هست عزیزم بسپارش به خدا خودش همه چیز رو ردیف میکنه


الهی به امید تو!!
آمنه
24 مهر 92 0:10
نیلو جون خدارو شکر که همه چی نرماله. غصه ی یکی دوماهو نخور. شاید بهتر باشه که هول هولی کاری نکنه . هر دو هم روحی قوی میشین هم جسمی . ایشالا که به خوبی همه چیز پیش میره


انشااله آمنه جونم.
سحر
24 مهر 92 13:48
وقتي كارش اينه,وقتي خودش يك زنه,وقتي روزي چندين زن منتظر و مضطرب رو ميبينه بايد بفهمه,بايد درك كنه,متنفرم ازين سهل انگاري كادرهاي پزشكي
نيلو جونم خوشحالم آزمايشات خوب بوده


مرسی سحر جون. بله وقتی خودش زنه انتظار داری بهتر درکت کنه.
ترانه
24 مهر 92 14:15
عیدت مبارک عزیزم.


مرسی ترانه جون. همچنین
سانا -زهرا
24 مهر 92 20:16
سلام عزیزم خوبی .عیدت هم مبارک دوماه دیرتر موردی نیست عوضش مطمئنی اسپرم شوشو قویتره در نتیجه جنین کوچولو سالمتر و قویتره میدونم سپردی به خدا پس خیالت راحت باشه .برای منم دعا کن راستی دکتر کشاف رفته امریکا ابان میاد منم داروهامو خریدم گونال اف از نوع پن داده تزریقشو بلد نیستم اشکالی داشتم ازت می پرسم اون خانمه خواست توضیح بده ولی عجله داشتم بروم فرودگاه گفتم بلدم )


سانا جون پن رو باید دور نافت تزریق کنی. بهت نگفت روی چه شماره ای بذاری؟؟؟ به هرکسی یه شماره درجه میده. بصورت عمودی هم باید بزنی.
fariba
24 مهر 92 23:23
چیبگم والا نیلوفرم .بدی دکترا همینه
برای دکترا ما مریضا مثل موش آزمایشگاهی هستیم و هرچی دوست دارن رومون انجام میدن ماهم که مجبوریم قبول کنیم ولی خدا خودش بزرگه آجی نیلوفرم


درست میشه فریبا.
سانا
25 مهر 92 0:15
ممنون عزیزم اره شماره درجه اش را گفت البته زیفت منم مونده بعد برگشتن دکتر وای اگر بدونی چقدر اومدن تهران برام سخته هی برو و برگرد .


آخی. درک میکنم سانا جون. من که همینجام خیلی اذیت میشم. مخصوصا بعد از عمل که تا چشم باز میکنم میگن برو خونه. تو که شهرستانی دیگه جای خود داره
ویکا
25 مهر 92 0:28
می دونی ماها زندگی مون رو هواس نه می تونیم برنامه ریزی کنیم که کی درس بخونیم کی فلان کار کنیم... من احساس می کنم مثل غبار معلق تو هوام غم نداشتن بچه و مراحل درمان یک طرف اینکه نمی تونم برا کارای دیگم برنامه ریزی کنم به خاطر این مورد یک طرف تازه من مهاچرت هم کردم و تنها و غریبم. کی می شه انتظار تمام شه . برا منم دعا کن عزیز


موفق باشی ویکاجون. انگار همه این حرفهایی که زدی شده یه سری کلیشه که هرکس کارش به کلینیک نازایی افتاد باید تجربه ش کنه. امیدوارم همه موفق باشیم.
آیسان مامان ماهان
25 مهر 92 11:37
هر عید تو را غرق صفا میخواهم..

هر روز تو را کامروا میخواهم...

از بهر تو و هر که تو را دارد دوست...

آرامش خاطر از خدا می خواهم...

عیدتون مباااااااااااااااااارک..

مرسی عزیزم
ادینه
25 مهر 92 20:38
آخه من برای اون فقط یه موردم مثل بقیه مریضها، ولی برای خودم یه زنم که از تقویم خسته شده.



واقعااااااا. منم خسته شدم. میفهمم چی میگی. میفهمم چی میکشی . میدونم این حرف رو خیلی شنیدی همونجوری که من شنیدم ولی باور کن به برنامه ریزی ما نیست. به خواست اون بالاییه. امیدوارم هر چه زودتر هم برای تو بخواد هم برای همه منتظرا

آمینننننننن
رز69
26 مهر 92 13:40
سلام نیلو جونم اصلا عجله نکن حتما به صلاحته اگه یادت باشه من هم یک ماهی از انتقالم عقب افتاده بودم چون دکی وقت زیفت من میرفت خارج و من چه قدر غصه خوردم و خودمو ناراحت کردم و دقیقا همون ماه خدا خواست و نی نی اومدتو دلم پس تو حکمت خدا شک نکن و توکلت به خدا باشه و اینو بدون خدا بهترینو برات رقم میزنه.


انشااله برای منم همینطوری بشه رزی جون. خدا کنه
ترانه
26 مهر 92 18:06
خوبی نیلوفر جونم؟



خوبم ترانه جون. مرسی
آیدا
27 مهر 92 9:26
خانمی پزشک ها آنقدر مزیض می بینن که دیگه حوصله دل سوزوندن برای تک تک اونا رو ندارن. ولی اگر به تعویق افتاده حتما یعنی خیری درش بوده و به صلاح نبوده که الان شروع کنی.یا اینکه نی نی باید تو ماه دیگه به دنیا بیاد.البته این حرف کلیشه ای هست و منم حالت رو درک می کنم.واقعا آدم میخواد زود تر تکلیفش معلوم بشه.بلاتکلیفی و انتظار واقعا آدم رو میکشه!!!!اما مامانا باید صبور بودن رو یاد بگیرن.تصور کن داری تمرین صبور بودن می کنی برای وقتی که میاد نینی نازت!!! حالت بهتر میشه وقتی اینطوری فکر کنی

دقیقا همینه که میگی آیدا جون. ولی خوب مساله فقط عجله کردن من نیست. آخه اگه بمونه برای ماه بعد عمل هم میافته دوماه و نیم دیگه. یعنی دقیقا موقع امتحانات. دیگه شانس خراب کردن امتحانات و ندارم. باید این ترم با نمرات بالا قبول شم.

مامان ازاده
27 مهر 92 15:09
نیلو جونم ایشالا زودی نی نی رو میبینی-من واست دعا کردم عزیزم-راستی ما برگشتیم-ممنون که بهمون سر میزدی


مرسی آزاده جون. روی ماه آرتین و ببوس عزیزم
سروين
27 مهر 92 17:53
نوشته هات خيلي دردناك شده ادم جيگرش سوراخ سوراخ ميشه
گر ايزد زحكمت ببندد دري
ز رحمت گشايد در ديگري

دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم


عشقمممممممممممممممممممممممممم خدانکنه ناراحت بشی. درست میشه خودمم میدونم ولی خوب یه وقتهایی اگه نگم میمونه تو دلم اذیت میشم. تو جدی نگیر.
عطی
27 مهر 92 20:15
خداروشکر که همه چی نرمال بوده.این دوماههدوماهم زودی میگذره انشاالله زودی معجزه خدا قبل این دوماه بیادتو دلت محکم بشینه.


مرسی عطی جونم. به انتظار این معجزه میشینم.
گيتي
28 مهر 92 8:00
نيلو جونم
بازم خدا رو شكر كه همه چي خوب و نرمال بوده،درد اين همه انتظارو همه ميدونيم ،ميدونيم وقتي منتظري يكروزشم برات غنيمتِ درد انتظار كشيدن و ميفهمم.

آره گیتی جون.این نوشته فقط حرف من نبود. از زبون خیلی از دوستام بود.
شیما
28 مهر 92 12:49
نیلو جون عزیز دلم ناراحت نباش این یه ماه هم زودی میگذره ایشالا که زود زود مامان بشی مامان دو تا نی نی نااااااااااااااز


آمیییییییییییییییییننننننننننننننننننن
مينووووو
28 مهر 92 14:11
خوبي نيلوي عزيزمممممممم

نميدوني چقدر دل تنگ وبلاگم هستممممم

تمام دردهاي چندين سالم تو اون بوددددددددددد


درسته هيچ وقت جرات نداشتم به ارشيوش سر بزنمممممم

از قلبم ميترسيدممممممممممم


ميترسيدمممممممممممممم

گذشته رو كه ميخونه با اون همه سختي


بشكنه

شكستني كه ديگه نتونم جمعش كنم


دلم براش يه ذره شده


مینو جون دل منم برات یه ذره شده گلم. کاش میشد تو یه خونه ی دیگه از حال خودت خبری بدی. بازم میتونی یه خونه جدید بسازی که انشااله همش خبرهای خوب توش بذاری. درسته آدم دوست نداره آرشیو خودشو بخونه ولی بازم بسازش.
خیلی از دست همکارت شاکیم که باعث شدیکی از صفحاتی که خیلی دوست داشتم بسته بشه.
مینو جان هرچندوقت یه بار ایمیل بزن و از احوالت خبر بده گلم.

مهی
28 مهر 92 14:42
عزیزم از این تعویق ناراحت نباش حتما خیری درش بوده امیدوار باش و همه چیو بسپر به خدا
دوست دارم زودتر بیا ولی با خبرای خووووووووووووووووووووب


مرسی مهی جون عزیزممممممممممم
پریسا
22 آبان 92 23:44
سلام عزیزم داشتم در مورد دکتر عارفی جستجو میکردم ، رسیدم به وبلاگ شما نمیدونم چرا این دکتر عارفی تا به من میرسه فراموشی و حواس پرتی میگیره و کارهای من هی میرفته به ماه بعد. بعضی وقتها از دستش خیلی حرص میخورم.
niloofar
پاسخ
خوش اومدی پریساجون. اره متاسفانه یه وقتا حواس پرته