ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه سن داره

خط خطی های مادرانه

زنان انتظار، زنان اضطراب

دانی که ز میوه­ ها چرا سیب نکوست؟ نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست بچه که بودیم این شعر و توی دفتر خاطرات همکلاسیامون می­نوشتیم. شاید خیلیامون معنی شو هم نمیدونستیم. ولی الان دیگه میدونم. نیمه سرخ سیب و میذارم واسه عاشقی­مون و نیمه زردش و میذارم به پای دوستیمون. میمونه عطر وسوسه کننده سیب که اون هم میشه نیت زیبایی دردونه­ م. نیمه سرخ­گون سیب و برش میزنم و نیمه دیگه شو میذارم برای یه وعده دیگه. یه نصفهء دیگه به یخچالم اضافه میشه. مثل همه چیزهای دیگه ای که نصف کردم. باید با قندی که یه تیر نشونه گرفته سمت سلامتی بار شیشه­ م بجنگم. امشب تنهام. هم اتاقیام مرخص شدن و من موندم و ارغوان و یه دلی که اون پ...
27 ارديبهشت 1393

مامان قندی

امروز اولین باری بود که اولین نفر تو صف ویزیت بودم. هفته ی پیش آزمایش سخت گلوکز و با 4 مرحله آزمایش خون دادم و امروز باید نتیجه آزمایش و میبردم برای دکتر. کارم خیلی طول نکشید. ولی به دلیل قند بالایی که گرفتم معرفی شدم به دکتر غدد.  آزمایشهای این دفعه بالا پایین زیاد داشت. قند بالا و از طرف دیگه کم خونی شدید بارداری به رغم خوردن روزی دوتا فیفول. البته مهم نیست. با رژیم غذایی و دارو درست میشه میدونم. قراره همه سعیم و بکنم که ارغوان به بهترین شکل بزرگ شه. امروز چیزی که خیلی خوشحالم کرد دیدن یه دوست عزیز وبلاگی بود. یه نویسنده ی با احساس. یه دوستی که دورادور و ندیده باهاش حس قرابت خاصی داشتم. یکساعتی نشستیم و حرف زدیم.  چشماش خیلی ح...
16 ارديبهشت 1393

قشنگترین فاصله

شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش...
12 ارديبهشت 1393

عنوانی ندارم...

پنج شنبه زودتر از خواب بیدار میشم. کلی کار دارم که باید انجام شه. همه لوازم دکوری و تزئینی رو باید از دم دست جمع کنم. گلدونها، سینی های چینی، ظرفهای تزئینی میوه، شیشه های گل و... همه رو میبرم تو اتاق خواب خودم پایین پنجره روی زمین میچینم. خریدن یا هدیه گرفتن هر کدومش یه داستانی داره. چقدر گلدون و ظرف میوه پایه دار کرم رنگم و دوست دارم. با بقیه ظرفهام فرق دارن. بی دلیل احساسم بهشون متفاوته. نوبت میرسه به میز وسط. همسایه اومده کمک. میز و میذاره تو اتاق دیگه. اتاقی که قراره مال ارغوان باشه. این دو سه روزه خیاطیام و کردم و چرخ و گذاشتم تو کمد. پایه چرخ هم میره تو بالکن که دست و پاگیر نباشه. سردوز و همه وسایل خیاطی رو هم از دم دست برداشتم. ...
5 ارديبهشت 1393

اولین روز مادر من

دخترکم... امروز اولین باره که روز مادر رو به عنوان یه مادر تجربه میکنم و این به لطف حضور توئه. دخترکم، دخترکی که قراره یه روزی تو هم این احساس شیرین و تجربه کنی، دختر قشنگم از الان روزت مبارک. بهترین ها بدرقه راهت باشن. امیدوارم تو این راه قشنگ و به این سختی نگذرونی. امیدوارم منم بتونم مادر خوبی برات باشم. همونطوری که مامانی یه مادر خوب برای ما بود و هست و همونطوری که خاله سروین یه مادر خوب برای فرشته هاشه. خیلییییی چیزها هست که باید ازشون یاد بگیرم. دخترکم با هر تکونی که میخوری من و آنچنان از خود بیخود میکنی که حتی نمیخوام نفس بکشم مبادا این نفس کشیدن حواسم و از تکونهای قشنگت پرت کنه. چشمام و می بندم و دست میذارم روی شکمم تا برات و...
30 فروردين 1393

ورود به ماه ششم

فردا ماه پنجمت تمومه میشه و با پشت سرگذاشتن 21 هفته و 4 روز وارد ششمین ماه جنینیت میشی. خوشحالم که تا اینجا رو به سلامت اومدی قهرمان کوچولوی من. با شنیدن خبر مامان شدن شیما و باران این روزها شکر خدا حالم خیلی بهتره. دارم کم کم با خودم کنار میام. مخصوصا که داریم به اردیبهشت نزدیک میشیم. علاوه بر چیزهای خوبی که تو این ماه بهونه ی جشن و شادیمون میشه دوتا عروسی هم درپیش داریم. راستش خیلی اهل مراسمهایی مثل عقد و عروسی نیستم. از این همه شلوغی خوشم نمیاد ولی خوب بخاطر نسبت نزدیکشون باید حتما تو مراسمها باشم. هنوز هم هیچ لباسی نخریدم و آماده نشدم. آخر این ماه هم تولد مامانه. امیدوارم این روزها به خوبی سپری بشه. هرچی شادتر باشم روی روح...
24 فروردين 1393

دل تنگم دل تنگه

دیروز وقت دکتر داشتم. بخش شدیدا شلوغ بود و در بین ویزیت ها یه خانمی رو اورژانسی آوردن پیش دکتر عارفی که ویزیتش کنه. یه خانمی هم که دوماه پیش دیده بودمش اینبار روی ویلچر اومده بود. سری قبل که دیدمش موقع راه رفتن پاهاش و روی زمین میکشید و میگفت دیسک کمرش بیرون زده. بنده خدا حتما اوضاع کمرش خیلی بدتر شده که با ویلچر اومده بود. هنوز دوماه دیگه تا زایمان وقت داشت. مریم و نجمه هم بودن. کلی گفتیم و خندیدیم و زمان خیلی زود گذشت. دکتر عارفی یه سونوی سریع کرد و صدای قلب ارغوان و گذاشت تا خیالش راحت بشه که همه چی مرتبه. برای انقباضها و دل دردم هم دوباره یه آزمایش ادرار و قرض ایزوکسی پرین داد. تا ویزیت بعدی باید این قرص و مرتب مصرف کنم. اینطوری که ...
20 فروردين 1393