ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

عید در راه است

عید امسال باید رنگ و بوی دیگه ای برام داشته باشه. چاره ی دیگه ای نداره. دیگه باید همه چیز قشنگ باشه. باید هر روزم از دیروز طلایی تر بشه. امسال زودتر میرم پیشواز عید واسه همینم میخوام امسال هفت سینمو خودم بچینم. تا حدودی کارهاش و هم انجام دادم. البته با چیزهایی که تو خونه داشتم. چسبم تموم شد باقیش موند برای فردا. عکساشونو تا جایی که آماده شده میذارم براتون. این اولین باره این کارو انجام میدم. اگه ایده ای برای بهتر شدنش داشتید حتما بگید.         عکسها در ادامه مطلب ...
14 اسفند 1391

قدم قدم

عزیز مامان برای رسیدن به تو تقریبا دوماه دیگه مونده. امروز روز چهارم دوره جدیدمه. اگه خدا یاری کنه و همه چی خوب پیش بره از هشتم نهم فروردین میتونم داروهامو شروع کنم و ماه بعد برم برای زیفت. این دوماه هم زود گذشت هم دیر.
11 اسفند 1391

وبلاگ من

با تشکر از دوست عزیزم هيجان بخاطر دعوتش قرار شد من هم در دنباله اين دعوت بنويسم چرا اينجا و چرا اين وبلاگ. راستش خيلي دليلا دارم واسه اينكار. اينجا خيلي از روزمرگيام و چال ميكنم. انتظارامو به در و ديوار ميكوبم. غصه هامو قسمت ميكنم و شاديامو پرورش ميدم. اينجا مينويسم كه هیچ چی رو یادم نره. مینویسم که سالها بعد اگه یه روزی دلم شکست یا دلی شکستم يادم باشه این روزارو چظور گذروندم. مينويسم كه يادم بمونه اين روزا منو همسرم چقدر محكم دست به دست هم داديم و وقتی دست همدیگه رو گرفتیم ما بزرگ شدیم و مشکلات کوچیک. كه يادم بمونه و يادمون بمونه زندگي هم بالا داره هم پايين. هم خوشي هم ناخوشي. هم سختي هم راحتي. پس يادمون باشه وقتي بازم يه راحتي...
8 اسفند 1391

اي دوست...

  تو اين روز باروني قشنگ اين شعر و تقديم ميكنم به همه كسانيكه دوسشون دارم.     اي صميمي اي دوست گاه و بيگاه لب پنجره خاطره ام مي آيي ديدنت حتي از دور آب بر آتش دل مي پاشد آنقدر تشنه ي ديدار توام كه به يك جرعه نگاه تو قناعت دارم دل من لك زده است گرمي دست تورا محتاجم و دل من به نگاهي از دور طفلكي مي سازد اي قديمي اي دوست تو مرا ياد كني يا نكني من به يادت هستم من صميمانه به يادت هستم دايم از خنده لبانت لبريز دامنت پر گل باد.   پانوشت: اگه اشتباه نكنم اين شعر مال آقاي كيوان هاشمي. ...
6 اسفند 1391

روزهای شمارش

یه حس عجیبی دارم این روزا. نمی تونم توصیفش کنم. یه جور خواستن و نخواستن توامان. یه مخلوطی از سودای رفتن و اشتیاق موندن. یه حالی بین انتظار و بی تفاوتی. روزهای عجیبی رو دارم میگذرونم. روزهایی که میدونی و بازم نا امیدانه شروع به شمارش روزها میکنی. روزهایی که هر دردی و هر حالت جدیدی رو دوست داری به فال نیک بگیری اما میدونی هیچ اتفاقی قرار نیست بیفته. اعداد رو از یک تا بیست و هفت هر روز و هر روز مرور میکنی. خدایا! یه وقتا فکر میکنم باید بلندتر داد میزدم تا صدام میرسید اون بالا بالاها. انقدر بالا که دیگه بهونه ای برای نشنیدنش نداشته باشی. ولی بعدش می بینم نه. این خبرا نیست. تو اقرب من حبل الوریدی. پس به انتظار می شین...
3 اسفند 1391

با تو

آغوش من هر روز از تو خالي تر ميشه شب گريه هام منتظر دستاي كوچك تواه. پرسش هاي كودكانه تو رو بارها و بارها با خود تمرين ميكنم تا جوابشون را بدونم و در امتحان تو سرافكنده نباشم. نقش انگشت هاي كوچيك آغشته به رنگت رو از الان روي ديوارهاي زندگي ام مي بينم. شيطنت دلفريبت و به جون خريدارم. دستمال ها را براي پاشويه كردن شبهاي تب و بي تابي ات كنار گذاشته ام. به كم خوابيدن عادت كرده ام تا از بيداري شبونه هاي با تو نرنجم. با تو يكبار ديگر زندگي را مرور خواهم كرد. با تو يه بار ديگه پشت ميزهاي كلاس اول مي شينم. باهات كنكور ميدم. باتو به رشته م فكر ميكنم. با تو عاشق ميشم. با تو گريه ميكنم. يه بار ديگه زندگي رو از سر شروع ميكنم ، ...
30 بهمن 1391

Happy Valentine

امروز روز 14م فوریه ست. یعنی عید عشاق. روز خیلی قشنگیهههه   من و همسری هم دیروز واسه هم تلفنی لاو ترکوندیم و تبریک گفتیم. من رفته بودم شهرستان برای مراسم ختم یکی از اقوام و همسری نتونسته بود بیاد. دیروز که توراه بودیم کلی تلفن بازی کردیم. عین روزهای نامزدی خخخخخخخ. راستش روز ولنتاین ما 9 اردیبهشته. روزی که ما باهم آشنا شدیم و برای اولین بار همدیگه رو دیدیم. واسه همین 14 فوریه یه جورایی واسه ما کمرنگه. این چند وقت همه چیز زندگیم یه جورایی بی برنامه شده. فقط خدارو شکر رابطه م با همسری خیلی قوی تر از قبله. اما باید یه نظم دوباره به همه جزئیات زندگیم بدم. دارم روزهارو می شمرم که زودتر این دوماهم بگذره و وارد دوره پیشوازی نی...
26 بهمن 1391

بیا

خیلی وقتا خیلی دلم برات تنگ میشه بیا تا اگه دختری هر روز برات دامن های چین چین رنگی بدوزم و اگه پسری همش کلاه تنیس بذارم سرت. دستات یه معجزه بزرگی داره با اون انگشتای کوچیکت خوشبختی می بخشی. بیا تا وقتی می خندی دلم برات غنج بزنه و وقتی گریه میکنی فقط آغوش من پناهت باشه بیا تا همه مادرانه هامو واسه آینده ی تو خرج کنم شبا بالای سرت بیدار بمونم و تمام روز محو بازی کردنت بشم. چه لذتی از این بالاتر؟؟!!! همین که بدونم تنها پناه توام بزرگترین دلیل زندگیمه.
20 بهمن 1391