مهمونی من
در دلم هوای تو در برم نبودنت دست من به انتظار پای من همیشه در پی ات جای خالی تو لیک دوست میداردم آنچنان گرفته خو وانمی گذاردم شما اینو به پای شعر نذارید. میدونم نه وزن داشت نه قافیه نه هیچی فقط یه احساس لحظه ای بود. دیشب کلی مهمون داشتم. عمه بزرگم برای اولین بار بود میاومد خونه من مهمونی. خیلی خوش گذشت. مامان ایناهم بودن. البته بنده خدا خواهرم از وقتی اومد تا بره با اینکه پسرش آویزونش شده بود و گیر الکی داده بود و همش بغل میخواست سرپا بود و داشت کمک من میکرد. مخصوصا اون لحظه ای که خواهرم سر ظرف شویی داشت مرغا رو میشست دیدن داشت. با یه زوری مادرشو از آشپزخونه برد بیرون. یادم رفت از کیکایی که درست ک...
نویسنده :
niloofar
13:11