ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

مامان قندی

امروز اولین باری بود که اولین نفر تو صف ویزیت بودم. هفته ی پیش آزمایش سخت گلوکز و با 4 مرحله آزمایش خون دادم و امروز باید نتیجه آزمایش و میبردم برای دکتر. کارم خیلی طول نکشید. ولی به دلیل قند بالایی که گرفتم معرفی شدم به دکتر غدد.  آزمایشهای این دفعه بالا پایین زیاد داشت. قند بالا و از طرف دیگه کم خونی شدید بارداری به رغم خوردن روزی دوتا فیفول. البته مهم نیست. با رژیم غذایی و دارو درست میشه میدونم. قراره همه سعیم و بکنم که ارغوان به بهترین شکل بزرگ شه. امروز چیزی که خیلی خوشحالم کرد دیدن یه دوست عزیز وبلاگی بود. یه نویسنده ی با احساس. یه دوستی که دورادور و ندیده باهاش حس قرابت خاصی داشتم. یکساعتی نشستیم و حرف زدیم.  چشماش خیلی ح...
16 ارديبهشت 1393

قشنگترین فاصله

شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش...
12 ارديبهشت 1393

عنوانی ندارم...

پنج شنبه زودتر از خواب بیدار میشم. کلی کار دارم که باید انجام شه. همه لوازم دکوری و تزئینی رو باید از دم دست جمع کنم. گلدونها، سینی های چینی، ظرفهای تزئینی میوه، شیشه های گل و... همه رو میبرم تو اتاق خواب خودم پایین پنجره روی زمین میچینم. خریدن یا هدیه گرفتن هر کدومش یه داستانی داره. چقدر گلدون و ظرف میوه پایه دار کرم رنگم و دوست دارم. با بقیه ظرفهام فرق دارن. بی دلیل احساسم بهشون متفاوته. نوبت میرسه به میز وسط. همسایه اومده کمک. میز و میذاره تو اتاق دیگه. اتاقی که قراره مال ارغوان باشه. این دو سه روزه خیاطیام و کردم و چرخ و گذاشتم تو کمد. پایه چرخ هم میره تو بالکن که دست و پاگیر نباشه. سردوز و همه وسایل خیاطی رو هم از دم دست برداشتم. ...
5 ارديبهشت 1393

اولین روز مادر من

دخترکم... امروز اولین باره که روز مادر رو به عنوان یه مادر تجربه میکنم و این به لطف حضور توئه. دخترکم، دخترکی که قراره یه روزی تو هم این احساس شیرین و تجربه کنی، دختر قشنگم از الان روزت مبارک. بهترین ها بدرقه راهت باشن. امیدوارم تو این راه قشنگ و به این سختی نگذرونی. امیدوارم منم بتونم مادر خوبی برات باشم. همونطوری که مامانی یه مادر خوب برای ما بود و هست و همونطوری که خاله سروین یه مادر خوب برای فرشته هاشه. خیلییییی چیزها هست که باید ازشون یاد بگیرم. دخترکم با هر تکونی که میخوری من و آنچنان از خود بیخود میکنی که حتی نمیخوام نفس بکشم مبادا این نفس کشیدن حواسم و از تکونهای قشنگت پرت کنه. چشمام و می بندم و دست میذارم روی شکمم تا برات و...
30 فروردين 1393

ورود به ماه ششم

فردا ماه پنجمت تمومه میشه و با پشت سرگذاشتن 21 هفته و 4 روز وارد ششمین ماه جنینیت میشی. خوشحالم که تا اینجا رو به سلامت اومدی قهرمان کوچولوی من. با شنیدن خبر مامان شدن شیما و باران این روزها شکر خدا حالم خیلی بهتره. دارم کم کم با خودم کنار میام. مخصوصا که داریم به اردیبهشت نزدیک میشیم. علاوه بر چیزهای خوبی که تو این ماه بهونه ی جشن و شادیمون میشه دوتا عروسی هم درپیش داریم. راستش خیلی اهل مراسمهایی مثل عقد و عروسی نیستم. از این همه شلوغی خوشم نمیاد ولی خوب بخاطر نسبت نزدیکشون باید حتما تو مراسمها باشم. هنوز هم هیچ لباسی نخریدم و آماده نشدم. آخر این ماه هم تولد مامانه. امیدوارم این روزها به خوبی سپری بشه. هرچی شادتر باشم روی روح...
24 فروردين 1393

دل تنگم دل تنگه

دیروز وقت دکتر داشتم. بخش شدیدا شلوغ بود و در بین ویزیت ها یه خانمی رو اورژانسی آوردن پیش دکتر عارفی که ویزیتش کنه. یه خانمی هم که دوماه پیش دیده بودمش اینبار روی ویلچر اومده بود. سری قبل که دیدمش موقع راه رفتن پاهاش و روی زمین میکشید و میگفت دیسک کمرش بیرون زده. بنده خدا حتما اوضاع کمرش خیلی بدتر شده که با ویلچر اومده بود. هنوز دوماه دیگه تا زایمان وقت داشت. مریم و نجمه هم بودن. کلی گفتیم و خندیدیم و زمان خیلی زود گذشت. دکتر عارفی یه سونوی سریع کرد و صدای قلب ارغوان و گذاشت تا خیالش راحت بشه که همه چی مرتبه. برای انقباضها و دل دردم هم دوباره یه آزمایش ادرار و قرض ایزوکسی پرین داد. تا ویزیت بعدی باید این قرص و مرتب مصرف کنم. اینطوری که ...
20 فروردين 1393

سیزده به در دلگیر

تعطیلات جالبی نبود. خیلی هم زود گذشت. مثل همه تعطیلات نوروز گذشته. نه جایی رفتیم نه کاری انجام دادیم که این کسالت پاییز و زمستون و از تن به در کنیم. همش خونه بودیم. چند روز اول مهمونیهای روتین و انجام دادیم که البته هنوز سهم پس دادن مهمونی های من مونده که طبق معمول دوسال گذشته میافته تو روزهایی که میرم دانشگاه. نمیدونم چم شده باز. تهوعم تازه شروع شده. دوست ندارم چیزی بخورم. حتی فکر به غذا حالم و بد میکنه. ولی تو این روزها شکر خدا حالت خوبه. تا میتونی تکون میخوری. تا وقتی که بیدارم حس میکنم که تو هم بیداری. خیلی این روزها کسل شدم. هیچ کار مفیدی انجام ندادم. بی برنامه شدم و تنبل. اصلا هم حوصله ندارم. مخصوصا که دوروز پیش حلقه ازدواجم ...
13 فروردين 1393

اولین عید حضورت- سونوی آنومالی

سال نوی همه مبارک. امیدوارم این سال برای همه آبستن حوادث خوب و شیرین باشه. از قبل از سال نو بگم. از چهارشنبه سوری که جمع شدیم خونه مامان و یه آتیش راه انداختیم تا همه خاطره های بد و توش بسوزونیم. آخر شب که شد از همه جای محله فانوس های آرزو هوا شد و بخاطر باد ملایمی که میاومد همه این فانوسها دنبال هم تو یه مسیر شروع کردن به حرکت. امسال نشد مثل سالهای قبل از روی آتیش بپرم و مثل دوران دبیرستان موهای ابرو و مژه رو فدای این شعله ها کنم که یه هفته بعدش مداد سیاه از دستم نیفته. ولی بازهم از روی آتیش عبورت دادم و مشت مشت اسفند تو آتیش ریختم که ببینی چه رسمهای قشنگی داریم. شب سال نو رو هم خدارو شکر به دل خوش گذروندیم. تو هم دل و کمر ماما...
6 فروردين 1393

ماه پنجم حضورت در پیشواز بهار

یکشنبه اولین روز از ماه پنجم شروع میشه و دو هفته ی دیگه که 20 هفته رو طی کنی راه وصال به نیمه میرسه. هنوز هیچ تکون خاصی حس نمیکنم و دلم به سونوگرافی هایی که انجام میدم و شکمی که اینقدر زود برآمده شده خوشه. به شبهایی که دوست داری بیدار بمونم تا دوتایی واسه فرداهایی که نزدیکه هزار و یه نقشه بچینیم. چقدر به وجودت عادت کردم. به اینکه باهات حرف بزنم و برات لالایی بخونم. صورت ماهت و تصور کنم و نشونه های حضورت و با اطرافیان مقایسه کنم تا حدس بزنم به کی شبیه تری. میلم به چیزهایی که دوست داشتم بیشتر شده و این شک شباهتت به من رو درونم شعله ور میکنه. سکوتت تا این هفته هم من و به این فکر میندازه که به پدرت شبیه شدی. در هر حال باید یه دختر زیبا و د...
24 اسفند 1392