ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

کمی تا قسمتی خاله زنکی

دشمن دانا به از دوست نادان. دست اون کسی که دشمنی شو علنا اعلام میکنه درد نکنه. لااقل تکلیف آدم باهاش روشنه. امان از کسی که ظاهرش دوسته و باطنش و فقط خدا میدونه. گوش شنیدن یه نیمچه غیبت و دارید بگم؟؟ امروز میخوام یه کمی شکایت کنم. حتما میپرسید از کی؟ از زنان و دختران خانواده همسر. دخترهایی که جایگاهشون با من یکی نیست ولی چون همسن و سال من هستن یادشون افتاده تشکیل حزب بدن و با همدیگه هم آواز بشن که رو اعصاب اینجانب اسکی کنن. این هم چکیده ای از ملاحظات و افاضات این عزیزان: تا ماه پیش که شکمم بیش از حد بزرگ بود. خیلی ورم داشتم که صد در صد از خوردن نمک زیاد بوده (این یه مورد و دیگه نداشتم خداییش) الان هم که صورتم خیلی افت...
22 خرداد 1393

عاشقانه های من و تو

یه چایی برای خودم میریزم و میام. می شینم جلوی تلویزیون روی زمین. دیگه نشستن روی مبل و آویزون موندن پاهام برام سخت شده. یه چیزی توی دلم تکون میخوره. پیرهنم و میزنم بالا، سرم و با خنده میندازم پایین و به وروجکی خیره میشم که به وضوح میشه دید داره میچرخه و سرش و تکون میده. دنبال یه جای راحته که لم بده. منم از این حالت لذت میبرم. میچرخه و تکون میخوره و پوست شکم منم با خودش به چپ و راست میکشونه. چند دقیقه ای ادامه میده و بالاخره یه جای راحت پیدا میکنه و آروم میشه. الان فقط با پاهای کوچیکش داره ضربه میزنه. دستهاش و میکشه به دیوار دلم. شیطنتم گل میکنه. اینبار دراز میکشم که با تغییر حالت من باز هم دنبال جای راحت بگرده. بعد از دو سه دقیقه شرو...
18 خرداد 1393

آخرین هفته ی هفتمین ماه

هفته ی 29 رو هم به سلامتی طی کردی و فردا وارد هفته 30م میشی. یعنی آخرین هفته از ماه هفتم. هفته ی پیش واکسن کزاز زدم و سه شنبه آینده وقت دکتر دارم. احتمالا از این هفته ویزیت هام هر دو هفته یکبار بشه. تکونهات خیلی ملموستر شده. دیگه به دیگران هم اجازه میدی لمست کنن. قبلا تا کسی دست به شکمم میزد دیگه امکان نداشت تکون بخوری. کاملا آروم میشدی. ولی الان حتی با نگاه کردن و از روی شکم هم معلومه کجا داری میچرخی. و من به جای اینکه بتونم از این لذت ببرم همه ذهنم درگیر اینه که کدوم حادثه چطور ختم میشه. این هفته اصلا هفته خوبی نبود. همش تنش و استرس و اضطراب. بابام بدون سابقه قبلی دچار انسداد شدید رگهای قلبی شد و خیلی اورژانسی عمل قلب باز ش...
14 خرداد 1393

برای مریم

دلم با نوشته هاش بیشتر گرفت تا خبر منفی شدن میکرواش. انگار خدا هرچی صبر و سکوته ریخته تو وجود این دختر. ولی صبرشم عجیبه. دل آدم و بدجود درد میاره. میدونستم که دو هفته ست منتظره. میدونستم که جای پروژسترونهاش درد میکنه. میدونستم که حتی قدمهاشو هم آهسته آهسته برمیداره مبادا که ترک بردارد چینی نازک... گل مریم قصه ی ما دو هفته پیش چهارتا فرشته ی یخ زده رو با خودش برد خونه تا با گرمای وجودش بهشون زندگی بده. ولی قسمت نشد. دلم خیلی سوخت. یاد روزی افتادم که با همه ابهت مردونه ش نشست وسط خونه و عکس مادرش به بغل زار زار گریه کرد. دلم خیلی سوخت. برای مریم، برای پریسا، برای بهاره، برای مینو، برای آیدا، برای السا، برای ... و برای همه مردهایی که بعد از ...
4 خرداد 1393

ورود به ماه هفتم

اول شرح مشکل قند و بدم. سه شنبه 16م بود که جواب آزمایشهام و بردم برای خانم دکتر. همین که جوابها رو دید یه معرفینامه داد برای متخصص غدد. منم به دوتا متخصص غدد مراجعه کردم بعد از تکرار آزمایش چندش آور گلوکز GTT هر دو دستور بستری دادن. برنامه غذایی خاصی نداشتم جز خوردن کدوی بخارپز کنار همه غذاهایی که برام میاومد. کدو تنها چیزیه که به عمرم لب بهش نمیزدم و حالا شده بود پای ثابت بشقابهام. صبح و شب تزریق انسولین داشتم که تا آخر بارداری باید ادامه پیدا کنه علاوه بر اون یه نوع عفونت گرم منفی تو نمونه ادرارم پیدا شد که آنتی بیوتیک های قوی و به برنامه داروییم اضافه کرد. دوماهی بود که زیر دلم تیر میکشید ولی علامت خاصی مثل سوزش یا بو یا هر چیز دیگه ندا...
31 ارديبهشت 1393

زنان انتظار، زنان اضطراب

دانی که ز میوه­ ها چرا سیب نکوست؟ نیمی رخ عاشق است و نیمی رخ دوست بچه که بودیم این شعر و توی دفتر خاطرات همکلاسیامون می­نوشتیم. شاید خیلیامون معنی شو هم نمیدونستیم. ولی الان دیگه میدونم. نیمه سرخ سیب و میذارم واسه عاشقی­مون و نیمه زردش و میذارم به پای دوستیمون. میمونه عطر وسوسه کننده سیب که اون هم میشه نیت زیبایی دردونه­ م. نیمه سرخ­گون سیب و برش میزنم و نیمه دیگه شو میذارم برای یه وعده دیگه. یه نصفهء دیگه به یخچالم اضافه میشه. مثل همه چیزهای دیگه ای که نصف کردم. باید با قندی که یه تیر نشونه گرفته سمت سلامتی بار شیشه­ م بجنگم. امشب تنهام. هم اتاقیام مرخص شدن و من موندم و ارغوان و یه دلی که اون پ...
27 ارديبهشت 1393

مامان قندی

امروز اولین باری بود که اولین نفر تو صف ویزیت بودم. هفته ی پیش آزمایش سخت گلوکز و با 4 مرحله آزمایش خون دادم و امروز باید نتیجه آزمایش و میبردم برای دکتر. کارم خیلی طول نکشید. ولی به دلیل قند بالایی که گرفتم معرفی شدم به دکتر غدد.  آزمایشهای این دفعه بالا پایین زیاد داشت. قند بالا و از طرف دیگه کم خونی شدید بارداری به رغم خوردن روزی دوتا فیفول. البته مهم نیست. با رژیم غذایی و دارو درست میشه میدونم. قراره همه سعیم و بکنم که ارغوان به بهترین شکل بزرگ شه. امروز چیزی که خیلی خوشحالم کرد دیدن یه دوست عزیز وبلاگی بود. یه نویسنده ی با احساس. یه دوستی که دورادور و ندیده باهاش حس قرابت خاصی داشتم. یکساعتی نشستیم و حرف زدیم.  چشماش خیلی ح...
16 ارديبهشت 1393

قشنگترین فاصله

شش ماهه شبا من یه سر تخت آروم میگیرم و بابات یه سر دیگه ی تخت.شش ماهه که خیلی از عادتهای قشنگمون و ترک کردیم که تو راحت باشی. شش ماهه هرشب یه متکای بزرگ میشه دیوار بین ما که مبادا چرخشی یا ضربه ای به تن نازکت فشار بیاره و این متکا به زودی قراره جاشو بده به دست و پاهای کوچیکی که دوست داره وسط مامان و بابا بخوابه. قراره نصفه شبا با گریه و بیقراری خودش و لوس کنه تا مامان و بکشونه اتاق خودش و مطمئن باشه مامان بالای سرش نشسته بعد بخوابه. قراره وقتی سوار ماشین میشیم ازوسط دوتا صندلی سرش و بیاره جلو و بین دوتامون قرار بگیره. قراره هر وقت من سرم و رو بازوی باباش گذاشتم حسودی کنه و اونم بیاد تا برای خودش جا باز کنه و کم کم همه بغل باباش و برای خودش...
12 ارديبهشت 1393

عنوانی ندارم...

پنج شنبه زودتر از خواب بیدار میشم. کلی کار دارم که باید انجام شه. همه لوازم دکوری و تزئینی رو باید از دم دست جمع کنم. گلدونها، سینی های چینی، ظرفهای تزئینی میوه، شیشه های گل و... همه رو میبرم تو اتاق خواب خودم پایین پنجره روی زمین میچینم. خریدن یا هدیه گرفتن هر کدومش یه داستانی داره. چقدر گلدون و ظرف میوه پایه دار کرم رنگم و دوست دارم. با بقیه ظرفهام فرق دارن. بی دلیل احساسم بهشون متفاوته. نوبت میرسه به میز وسط. همسایه اومده کمک. میز و میذاره تو اتاق دیگه. اتاقی که قراره مال ارغوان باشه. این دو سه روزه خیاطیام و کردم و چرخ و گذاشتم تو کمد. پایه چرخ هم میره تو بالکن که دست و پاگیر نباشه. سردوز و همه وسایل خیاطی رو هم از دم دست برداشتم. ...
5 ارديبهشت 1393

اولین روز مادر من

دخترکم... امروز اولین باره که روز مادر رو به عنوان یه مادر تجربه میکنم و این به لطف حضور توئه. دخترکم، دخترکی که قراره یه روزی تو هم این احساس شیرین و تجربه کنی، دختر قشنگم از الان روزت مبارک. بهترین ها بدرقه راهت باشن. امیدوارم تو این راه قشنگ و به این سختی نگذرونی. امیدوارم منم بتونم مادر خوبی برات باشم. همونطوری که مامانی یه مادر خوب برای ما بود و هست و همونطوری که خاله سروین یه مادر خوب برای فرشته هاشه. خیلییییی چیزها هست که باید ازشون یاد بگیرم. دخترکم با هر تکونی که میخوری من و آنچنان از خود بیخود میکنی که حتی نمیخوام نفس بکشم مبادا این نفس کشیدن حواسم و از تکونهای قشنگت پرت کنه. چشمام و می بندم و دست میذارم روی شکمم تا برات و...
30 فروردين 1393