ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

زیفت دوم

امروز روز 9مه انتقالمه. دوشنبه صبح ساعت 8 قرار بود تو کلینیک باشیم. ما نیم ساعت زودتر رسیده بودیم. خیلی زود هم منو فرستادن بالا که آماده بشم. کلینیک دوتا اتاق عمل و دوتا اتاق انتظار داره. یکی برای لاپاراسکوپی یکی هم برای زیفت. تو این اتاق تقریبا 9 نفری بودیم. اتاق انتظار لاپاراسکوپی هم ده یازده نفری تو نوبت عمل بودن. البته من تا نیم ساعت آخر ندیدمشون. چون یکی در میون از هر اتاق میبردن برای عمل. تو اتاق انتظار تا ساعت سه و نیم بعد ازظهر همینطوری نشسته بودیم. کلی با خانمهای دیگه صحبت کردیم. یکی تو نیرو انتظامی کار میکرد یکی تو شرکت نفت، یکی خونه دار بود، یکی مربی بدنسازی بود و کارش و مثل من برای این عمل ها ول کرده بود. بنده خدا گوهر خ...
15 مرداد 1392

انتقال

بالاخره وقتش شد. به امید خدا فردا صبح زود میرم برای انتقال. دفعه ی قبل نمیدونستم حموم کردن خوب نیست فردای عمل رفتم تو حموم و حسابی دوش گرفتم. از روز بعدش هم هر روز تو حمام بود. این دفعه باید بیشتر مراقب باشم. زیاد حموم نرم و از لپ تاپ و موبایل هم فاصله بگیرم که مبادا اشعه شون باعث آزار این جوجوها بشه. اینبار نه که بترسم، خیلی بیشتر نگرانم. امروز مانلی و نجمه اومدن خونه م. خیلی خوش گذشت. دوستهای واقعا مهربون و خوبین. با اینکه دیگه پرده های دنیای مجازی رو از میون برداشتیم و همدیگه رو به راحتی می بینیم ولی هنوز هم خیلی راحت میشه باهاشون حرف زد. بعد از مدت ها فاصله گرفتن از دوستام و خونه نشینی امروز خیلییییی روز خوبی بود. ممنونم ازشون که ...
6 مرداد 1392

گوهر خانم

هربار که بهش میگفتن خانومت باید آزمایشها رو تکرار کنه یا فلان بخش بره شروع میکرد با لهجه ی لری به غر زدن. حتی به مسئول آزمایشگاه پیشنهاد 100 تومن رشوه کرده بود که این همه از گوهر خانمش آزمایش نگیرن و دست و بالش و سوزن نزنن. سنشون خیلی کمتر از اون چیزی که بود نشون میداد.هردوشون دندون مصنوعی داشتن. گفتن بیست سالی میشه که ازدواج کردن. هرچی حساب کتاب کردم دیدم باید حداکثر 40-45 سالشون باشه. از خرم آباد میاومدن. وقتی ازشون پرسیدم چرا اینقدر دیر اومدین دنبال درمان، شوهره گفت بهم گفتن زنت بچه دار نمیشه. منم گفتم اصلا بچه نمیخوام. تا چند وقت پیش که رفتیم کرمانشاه پیش یه دکتر خوب و اون معرفیمون کرد اینجا. گوهر از زیر چادر یه دستمال دو...
2 مرداد 1392

من هم مادرم

من هم بچه دارم. ده تا. شایدم دوازده تا. ولی همه شون یخ زده ان. دقیقا ده هفته و پنج روزه که بچه های من فقط یک روزشونه. یعنی هنوز اجازه ندارن بزرگ شن. هنوز وقتش نرسیده. هنوز باید تو کیسه های یخ بمونن تا روزی که دکتر اجازه بده بیان تو دلم. فعلا جاشون با همه ی سردی، گرم و نرمه. کسی کار به کارشون نداره. ولی وقتی از بسته هاشون اومدن بیرون تازه مبارزه زندگیشون شروع میشه. حس عجیبیه که میدونی بچه داری ولی نداری. میدونی بچه هات جای دیگه زنده ان ولی معلوم نیست اگه بیان تو دلت هم زنده میمونن یا نه. معلوم نیست میتونن بیان و یه مشت بشن واسه دهن کسی که ... ولش کن. واگذارش کردم به خدا. پانوشت: واسه نی نی فینگیلی های مریم جون هم دعا کنید....
27 تير 1392

مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند...

تنها کم خوشبختیم صدای خنده های تواه. بیا تا این روزگار سیاه و سفید با حضور تو رنگ بگیره. بیا تا از اومدنت به خود ببالم که من هم فرشته ای در درونم میپرورونم؛ من هم مستحق این بودم. این بار با انگشتای کوچیکت به زندگی چنگ بزن تا هر لحظه بودنت رو بی وقفه حس کنم و بی وقفه عاشقت بشم. روزها و شب هام رو درگیر اندیشه ی صورتت کن و آهنگ قبلت را از ششمین هفت با ریتم قلبم یکی کن. جادوی حضورت رو به دیوارهای زندگی ام بپاش تا بدونی لایق داشتنت هستم. فرصتی بده تا به جای رحــَـمم، قلبم را خونه ات کنم. پنجره های خونه را به عشق اومدنت هر روز باز می ذارم تا مبادا رخوت این خونه رو پوست نازکت بشینه. گلدونا هم به سودای تو سیراب میشن تا در زمان ورودت...
22 تير 1392

نگران نیستم... حتی برای تو

نگران هیچ کس نیستم حتی تو که چمدانت را بسته ای! دیگر می دانم خورشید برای همیشه غروب نمی کند و سنجاب ها تنها برای پایین آمدن از درخت بالا می روند... ( رسول یونان )   از صبح بارها و بارها این شعر و با خودم زمزمه کردم.نمیدونم چرا. اینبار هیچ نگرانی ای ندارم. شایدم واسه این احساس هنوز زوده. صبح زود رفتم دنبال مامان و بابا. دوسه جا کار داشتن و فقط من وقت داشتم. شاید یه مدتی دیگه وقت این چیزا رو نداشته باشم. آخه تا یه مدتی دوباره باید حبس خانگی رو تکرار کنم. یه چند وقتی هم نمیتونم رانندگی کنم. یه مدتی نمیتونم بیام پای اینترنت. وبلاگم یه مدتی میشه خانه ی ارواح. یه مدتی نمیتونم موقع خواب دستم و بذارم رو ...
18 تير 1392

بیست روز مانده تا...

امروز روز نوزدهم پریه و شب پونزدهمی که باید سیپرو بخورم. دیشب با خانواده برادرشوهر رفته بودیم پارک. خوش گذشت. کلی بازی کردیم و هوا خیلیییییی ملس بود. اما چون دیر رسیدیم صبح خواب موندیم. ساعت 11 با شوهرم رفتیم کلینیک تا باقی داروها رو بگیریم. بخاطر عروسی ای که دفعه پیش داشتیم میرفتیم نشده بود دکاپپتیل و بگیریم. آخه باید زود به یخچال منتقل بشه و تو گرما نمونه. این دفعه هم برای شروع 12 تا دکاپپتیل بهم دادن و یه سری قرصهای استروژن. یه کوچکولو نگران معده م ام چون استروژن بهم نمیسازه. قرار شد دارو ها رو تا نهم پری بعدی مصرف کنم و بعد برم برای سونوگرافی. اگه اندومترم خوب بود، تاریخ عملم و مشخص کنن. بعد از کلینیک هم رفتیم سازمان بیمه که بب...
15 تير 1392

سالگرد

نهم تیر مهر عقد ما دوساله میشه. دوسال پیش روز سه شنبه عید مبعث بود که من و همسرم به عقد هم دراومدیم. امیدوارم این زندگی به کوری چشم اونهایی که این مدت از هیچ مردم آزاری ای دریغ نکردن و به سلامتی همه اونهایی که برای خوشبختی مون زحمت کشیدن روز به روز شیرین تر از قبل بشه. اینم از تلخ ترین تبریک، تقدیم به من و همسرم؛ تقدیم به ما.
8 تير 1392

زیفت

این عکسها رو برای دوستهایی میذارم که میخوان بدونن زیفت به چه ترتیبی انجام میشه. اینا تخمک هایی هستن که تحت تاثیر داروها به تعداد زیاد داخل تخمدانها رشد کرده ان.     این تخمک ها توسط یه همچین وسیله ای بصورت واژینال بیرون کشیده میشه. این عمل توسط سونوگرافی کنترل میشه.   نمونه اسپرم از مرد گرفته میشه و داخل آزمایشگاه اسپرم های سالم توسط سوزن نازک جدا میشه.     بعد از اینکه اسپرمهای سالم جدا شد به داخل تخمک هدایت میشه. هسته تخمک یه نقطه ریزه که تو این عکس کاملا مشخص نیست. این تخمک های لقاح یافته با یه عمل وارد لوله فالوپ میشه. همونطوری که توی این عکس می بینید یکی از ا...
4 تير 1392